سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

دیشب از اون شبا بود که هی میرفتم توی تختم باز یه فکری منو میکشید بیرون،باز مینوشتم لیستم رو باز بر میگشتم و تا حدودای دو و نیم - سه اینجوری گذشت!

حدودای هشت بود که با صدای آروم موبایلم بیدار شدم،مامان گفت رسیدن کربلا!

دیگه نخوابیدم و مرغها رو گذاشتم سرخ بشن،چایی درست کردم و تا همسرجان بیدار بشه زودی دسشویی رو پودر ریختم که بشورم...

همسرجان بیدار شد و صبحانه نخورده زد بیرون از خونه (کاری که ازش بسیار بعیده،اما حالش زیاد خوب نبود)

دخترک هم بیدار شده بود و با هم صبحانه خوردیم و تند تند بازار شام رو جمع و جور کردیم که دسوتامون میخوان بیایند ...

به دخترکم گفتم که هر چی دوست داری دوستات باهاش بازی کنن رو بذار توی سه طبقه اول کمدت بقیه رو بگو من بردارم!اما هرچی گذاشتی دیگه اجازه نداری به دوستات بگی برندار یا اجازه نداری یا ....

و امروز واقعاً شرایط خوب بود! گهگاهی با هم کنتاکت پیدا میکردند که بنظرم بیشتر برای این بود که خوابشون میومد و خسته بودند اما در کل با هم خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خوب بازی کردند!

اینو هم نوشتم که یادم بمونه این طفلکان معصوم واقعاً هر روزشون با روز قبل فرق میکنه!

یادمه ماه مبارک رمضان اوج درگیری دخترک با هم سن و سالاش بود و الان شاید بعد از گذشت پنج شش ماه واقعاً روند رو به رشد واضحی پیش اومده!

کاش ما هم میشد توی بندگی خدا روز به روز بهتر بشیم ... کاش فرشته هایی که دارن اعمالمون رو ثبت میکنند بگن خدایا! این بنده ت از ماه مبارک رمضان خیلی آدم تر شده! کارهای بدش کمتر شده،بهتر یاد گرفته طرف گناهان نره،نمازاش بهتر شده .... اما حیف که .... :(





برچسب ها : مادرانه  , دل تنگانه(مذهبی)  ,

امروز فهمیدم این مامانایی که توی خیابون میزنند توی دهن بچه هاشون چه حسی دارند واقعا!

ما امشب بعد از عمرررررررررری رفتیم مسجد,دخترک بعد از نماز گفت بریم,بریم

روضه کوتاهی بعد از نماز بود و اگر به همسرجان زنگ میزدم یحتمل نمیشنید

یهو,واقعا یهو,دخترک شروع کرد به جیغ های ممتد کشیدن و گریه کردن

جیغ میزدا,به پهنای صورت اشک میریخت

اصلا نمیدونستم باید چی کار کنم

همه مسجد برگشته بودند ببینن چرا این اینجوری گریه میکنه؟!نکنه چیزی میخواد و من نمیتونم براورده کنم!

خیلی بددددد بود,یعنی دلم میخواست بزنم توی دهنش اما نه که مادر باحالی باشم,نه,از حرف مردم خجالت کشیدم!

خلاصه که من لباس نپوشیده,کفش نپوشیده اومدم دم در و زنگ زدم همسرجان و .... خلاصه که رسیدیم خونه!

تا دم خونه توی چشمام نگاه نکرد و بغل باباش پایین نیومد!

خلاصه که امشب,شب سختی بود!البته همسرجان میگه بی خیال,بچه ست دیگه,اما به من بد گذشت!





برچسب ها : مادرانه  ,

مامانم حدودای 10 زنگ زده که ما الان ستون هشتصدیم! خیلی خوبه

پسر و عروس فلانی فردا میایند،تو هم باهاشون بیا

پاشو بیا

و من باید هی بگم مامان نمیشه!کسی همراهم نیست و هی صدا قطع و وصل بشه و من باز این جملات رو تکرار کنم ....

کاش این حرفا به گوش صاحبخونه میرسید

کاش دعوتمون میکرد

پ.ن. امروز به خودم گفتم دیگه توی هیچ سایتی نرم واسه دیدن بلیط.... اما بازم نشد!






برچسب ها : دل تنگانه(مذهبی)  ,

حالم رو به راه نیست و دیدن مردمی که با چندتا بچه و با پای پیاده دارن میرن زیارت آقا حالمو بدتر میکنه

هر روز یکی بهت مسیج میزنه که داره میره مربلا

هر روز توی یه پستی میخون یکه یکی طلب حلالیت کرده برای رفتن

هرشب با مامانم که صحبت میکنم

هوایی تر میشم

کاش لایق بودیم ....





برچسب ها : دل تنگانه(مذهبی)  ,

دیشب سر یه ماجرایی به این نتیجه رسیدم که یه وصیت نامه بنویسم(البته یه دونه دارم اما اون موقع وضع مادی م بهتر بود بیشتر وصبت کرده بودم:دی )

خلاصه توی ذهنم یه نامه بلند بالا به همسرجان نوشتم و یه نامه بلند بالا به معصومه جانم!

توی نامه معصومه پسوردا و یه سری ادم و شماره تلفن بود که میبایست بهشون بگه فلانی مرده,حلالش کنید

توی نامه همسرجان هم تنها دارایی م رو ازش خواستم که خرج چند سال نماز و چهل و اندی روزه قرضی م کنه و بعد هم از طرف من حلالیت بگیره از مادر و خواهر و .... اقوام کلا!

بعد یه وخ به خودم اومدم خب حالا که چی؟!مثلا تا زنده بودی نمازا و روزه هایی که گردنت بود رو انجام ندادی,تا تونستی هم غیبت کردی و بهتان زدی و دل شکوندی و "گند زدی" حالا وقتی مردی یکی دیگه بره بگه حلال کنید,تازه اونا هم توی رودروایستی یا حالا هرچی بگن حلال!!!اونوخ دم پل صراط نه,همین برزخ رو چجوری میخوای بگذرونی وقتی از تو میلیاردها میلیارد برابر بهتراش گفتن که سخته,گفتن که هر چیزی جواب داره,....

کاش یادم نره,اصل زندگی اونوره ....

پ.ن. راستش اصل نگرانیم بعد از مرگم دخترکم بود,خدا کنه لحظه اخر شیطان همینو دست مایه قرار نداده.... به قول رفیقم همونی که اونو افریده به فکر بقیه ش هم هست!!!





برچسب ها : مادرانه  , دل تنگانه(مذهبی)  ,

من هنوز هم امید دارم به پیاده روی اربعین ...

خدایا! لطفاً این امید ما رو ناامید نکن

دوستان دعا کنید لطفاً، که دعای دوست در حق دوست ان شالله مستجاب میشه





برچسب ها : دل تنگانه(مذهبی)  ,

دیشب یه پیمونه گندم خیس دادم,صبح گذاشتم پخت با یه پیاز و سه تا هویج و دو تا شلغم و یه تیکه گوشت که بشه سوپ بدم همسرجان

اونوخ شب یک هلیم فوق العاده خوشمزه تحویلمون داد که همسرجان ترجیح داد با شکر بخوره!

جالب اینجاست که واقعا مزه ش مثل هلیم بیرون شده بود!و ما کلا هلیم خونگی دوست نداریم

پ.ن. حالا اگه قرار بود هلیم درست کنم عمرا اینجوری خوشمزه میشدا:دی





برچسب ها : همسرانه  ,
<      1   2   3   4   5   >>   >