سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

-مامان اون چیه؟

عزیزم قابلمه ست توش برنجه!

-بده ببینم!

بیا مامان جان ...(قابلمه رو میذارم زمین جلوی رووش)

از خوشحالی میگه "وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای"

از ذوقش ذوق میکنم!چقدر با احساسه این بچه حتی با دیدن یه قابلمه برنج سرد!





برچسب ها : مادرانه  ,

دیشب خانم کوچولو ساعت 1.5 خوابید!با اینکه عصر ساعت 3-5 خوابده بود و کلی تا خواب شبش فاصله داشت!

امروز صبح ساعت 9.5 (8.5 جدید) بیدارش کردم و تا حدودای نیم ساعت قبل سعی کردم بیدار بمونه!ببینم بازم روی خواب شبش تاثیر داره یا نه!

میتونه عصر نخوابه ها اما من به شدت به این 2 ساعتی که میخوابه نیاز دارم ...





برچسب ها : مادرانه  ,

دیروز داشتم با خانم فاطمه یه شعر همینجوری میخوندم بعدش دیدم پشت سرم تکرار میکنه

یهو ترسیدم از اینکه نکنه این همه توانایی خدادادی رو هدر بدیم برای این بچه ها با این اراجیفی که میخونیم!!!

چه کنیم معصومه؟!راهکار؟

بریم پیش خانم فعال؟منمیترسم خیلی پولکی باشه و گیرمون بنداره!





برچسب ها : مادرانه  , رفیقانه  ,

بالاخره تمام ایمیلهام رو پاک سازی کردم!

وقتی بر اساس فرستنده مرتب کردم اسم یه آدمهایی رو اونجا دیدم که..........





برچسب ها : همینجورانه  ,

توی سی دی خانواده متعالی جاجی همه ش میگه خانمها مراقب غرور مردتون باشدی،آقایون به خانمهاتون محبت کنید!

حالا من یه سوال دارم

وقتی این همسرجان ما 2 روز ه وقتش رو گذاشته پای یه فایل ورد کمی تا قسمتی بی ارزش (البته حتماً برای خودش خیلی ارزش داره دیگه) اونوخ من چه جوری دندون روی جیگر بذارم و بهش تذکر ندم و نگم حیفه وقتت که گذاشتی پاش و میشد چندتا کار دیگه انجام بدی؟!

خدایی کلی حرص خوردم اما هیچی نگفتم!اما باید مراقب بود یه وقت از دهنم در نره!





برچسب ها : همسرانه  ,

چرا اینجوریه که بعضی آدمها یهو میان توی خواب آدم ....

هی میخوای دل ببری و فراموش کنی باز یهو توی یه شبی که مطمئنی حتی فکرت هم سمتش نرفته میاد و خودشو مهمون ساعتهای زندگیت میکنه ....





برچسب ها : همینجورانه  ,

دیشب نشد که خوب بخوابم تا میومدم بخوابم خانم کوچولو بیدار میشد!

حدودای 4.5 بلند شدم که مثلاً سحری یه چیزی بخورم و ... اما کلاً بی خوابی زده بود به سرم!نه اینکه خوابم نیاد،نه! اما تا چشام میخواست گرم بشه گریه دخترکم خواب رو کلا ً میپروند ...

ساعت 11 بود به همسرجانم گفتم بیا دخترت رو بگیر بذار ما بخوابیم :))

یه 1 ساعت آرووم خوابیدم!

الان هم پدر و دختر رفتن خونه مامان همسرجان به صرف ناهار،من حسش رو نداشتم برم در ثانی دوست داشتم یه کم هم پدر و دختر تنهایی برن بیرون!شاید یه وقتی من نتونم باهاشون برم نباید که این قدر وابسته به من باشن!

الان هم کلی برای خودم برنامه ریختم توی تنهایی م انجام بدم ...

زنده باد تنهاااااااااااااااااااااااااااااااااایی :)





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,
   1   2   3   4   5   >>   >