سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

داشتم وسایل رو جابه جا میکردم گفتم لیستش رو داشته باشم بد نیست

قبلترش بگم که توی این سفر ما به شدت محدودیت بردن وسایل رو داشتیم,یعنی وسایل سه نفرمون باید اندازه یه ساک متوسط میشد چون معلوم نبود چه اتفاقاتی منتظرمونه و چقدر باید ساکهامون رو اینور و اونور بکشیم!

به خاطر وجود یه دخترک سه ساله نصف بیشتر وسایل مربوط به اوشون میش که هم پنج شش ماه از پوشک گرفتن میگذشت و هم کلا بچه دایم المریضیه!وسایل رو لیست میکنم:

1.خوردنیها:

خوراکیهای کم حجم اما خوشمزه برای مواقعی که دخترک بد اخلاق بود(پاستیل,اسمارتیز)

خوراکیهایی با ارزش غذایی بالا(مغزیجات همراه با توت و کشمش که به عدم یبوست هم کمک میکرد)

چند تا شیر پاکتی با طعمهای مختلف برای وقتایی که دخترک گشنه ش بود اما یا غذا باب طعمش نبود یا اصلا غذایی وجود نداشت(دختر ما اهل شیر خوردن نیست اما اونجا کامل میخورد)

نبات,عرق نعنا,پنیر,گردو,ارده شیره(با گم شدن ساک بابا توی فرودگاه نجف,همه ی اینها هم گم شد),چندتا تن ماهی و کنسرو لوبیا(که البته از هرکدوم فقط یکی استفاده شد)

2.وسایل مصرفی:

لباس مقادیر زیاااااااد

حوله,شامپو و صابون مسافرتی

ملحفه و رو بالشتی(البته بدلیل کمبود جا فقط یه دونه برداشتم و کمبودش بشدت احساس میشد,اما همیشه در سفرها لااقل سه چهارتا ملافه بزرگ میبرم)

پتوی مسافرتی برای دخترک که اونم توی کیف بابا بود و دیگه دستمون رو نگرفت!

سفره یکبار مصرف,یعنی عالی بود,به شدت بدرد خورد توی سفر,هرجا که نیاز بود یک تیکه ش رو میبردیم و به عنوان زیر پایی یا روی فرشی یا حتی سفره ازش استفاده میکردیم

قاشق,چاقو و بشقاب و لیوانهای مسافرتی که البته به لطف گم شدن کیف بابا اونا هم پر!!!!

دوتا دمپایی برای دخترک,یکی برای توی اتاق یکی هم برای دسشویی(همیشه برای خودم و همسرجان هم بر میدارم که ایندفعه نتونستم)

مقادیر زیادی دستمال مرطوب بسته ای,هرجا دست دخترک خیلی کثیف بود کاربرد داشت البته ژل ضدعفونی هم برده بودم که استفاده نشد!

ناخنگیر و قیچی و سوزن نخ و سنجاق قفلی و ...

کیسه و دستکش یک بار مصرف

دستمال کاغذی رولی و یک بسته دستمال کاغذی 

چتر

کرم دست

در سفرها همیشه چندتا چوب لباسی و یه تیکه طناب هم میبرم که این دفعه جا نشد!

3.داروها:

قرص سرماخوردگی و سیترزین و کلداستاپ

قطره و شیاف استامینوفن

ژل ضدعفونی کننده دست

چسب زخم

تب سنج

قطره کلروسدیم

کرم کالاندولا,ویتامین آ

چندتا گاز استریل

4.وسایلی که در کیف دستی همراهم بود همیشه:

یک عدد شورت و شلوار و کیسه برای موقعی که در حرم دخترک لازمش بشه (خداروشکر لازم نشد)

چندتا دستمال مرطوب,دستمال کاغذی

چندتا مداد شمعی(پاستل)با چند تا برگه سفید که واقعا سرگرمش میکرد

مجله یا کتاب داستان(پنج شش تا کتاب

 براش برده بودم)

یه چند تا پسته و بادوم و توت و ...

و اگه موز داشتیم,گزینه خوبی بود برای خوردن توی حرم

ما توی گوشیهامون هیچ بازی نداریم,اما وقتایی که دخترک حوصله ش سر میرفت و مثلا توی ماشین بودیم گوشی باباش رو میگرفت و از وایبر قسمت نقاشی ش,اونو سرگرم میکرد,واقعا گزینه خوبی بود!یکی هم چندتا مداحی بود از میثم مطیعی که دخترک بشدت دوسشون داشت و الان حدودا اونا رو حفظه!

پ.ن. این لیست توی درفتهام بود,دیدم برای شکستن سکوت بد نیست;-)

 





برچسب ها : مادرانه  , برنامه ریزی  , سفرنامه عتبات  ,

سلام

ما زنده برگشتیم(نمیدونم چرا فکر میکردم سفرمون برگشت نداره)

هر سه تاییمون به شدت مریض شدیم و همینجوری عطسه و سرفه توی خونه مون برقراره!

شکرخدا سفر فوق العاده ای بود,خیلی بهتر از اونکه فکرش رو میکردیم!

روز اخر داشتن سیاهی ها رو جمع میکردند و بابا گفت داخل ضریح رو هم تمیز کرده بودند و سیاهی ها رو برداشته بودند!

با اینکه پروازمون خوب بود اما من از اول سفر به شدت استرس داشتم و حتی از شدت استرس دلدرد شده بودم,حسی که منشاش پرواز فروردینمون از بغداد بود که از اون روز من واقعا از هواپیما میترسم!

امیدوارم تا سال جدید قسمت همه تون بشه,واقعا "اصلا حسین جنس غمش فرق میکند





برچسب ها : سفرنامه عتبات  ,

 

دیروز بعد از سرم زدن,همسرجان حالش رو به بهبودی رفت خداروشکر

ناهار مرغ گرفتیم و دور همی خوردیم و بعدش هم حمله به سمت تخت خواب!

برای نماز مغرب دلم نیومد دختر رو بیدار کنم,موندم هتل و همسرجان رفت,به جاش وقتی برگشت شال و کلاه کردم که خودم برم حرم,اولش همسرجان من و من نکرد,که تنها نرم ساعت هشت شب اما تاریکیش تا سر کوچه بود بقیه ش ترس نداشت که!اول رفتم حرم امام حسین,برای اولین بار رفتم سمت ضریح(قبلا فقط یک بار سمت ضریح حضرت علی اکبر رفته بودم),جلوی حرم به اندازه ی حدود یک متر,دیوارهای سنگین گذاشتند که هرکی میخواست وارد بشه مثل صف وارد بشه,خیلی فکر خوبی بود,خیلی زود رسیدم دم ضریح,وااااااای خیلی خوب بود,زیر قبه انگار یه حال و هوای دیگه ای داره,بعدش دو رکعت نماز و داشتم فکر میکردم چه دعایی بخونم یه خانومه مسن گفت برام "عدیله" رو بخون,انگار قسمت این بود!بعدش زودی دویدم سمت حرم حضرت عباس,یه کم پای روضه نشستم و بعدش رفتم برای زیارت,دفعه اول بود این سفر میرفتم سمت ضریح(دو روز اول بسته بود,بعد هم شلوغ)،دیدم ساعت نزدیکای ده شبه,زود اومدم هتل که دلواپس نباشند

شب دخترک و همسرجان بی خواب شده بودند و تا ساعت یک من هی خوابم میبرد,این دوتا باز منو بیدار میکردند یعنی داشتم از خستگی میمردم!ولی با این حال صبح که بابا صدامون کرد پا شدم رفتم حرم اما اینقدر خسته بودم که حس هیچ کاری نداشتم,توی راه حرم بابا گفت یه جوری وایستا که حرم سمت چپت باشه,اون سمت نماینده اقای سیستانی نماز میخونه,دنبال جا بودم که توی صف نماز جماعت مریم رو دیدم و کلی سورپریز شدیم جفتمون,بعد از نماز و یه زیارت مختصر مراسم بعثه شروع شد,روز شهادت بود و غوغا.... خواب از سرم پرید,یعنی از هرجا که شروع میکردند بازم اخرش میرسید به همونجایی که نشسته بودیم "گودی قتلگاه"

برای ظهر دیگه همسرجان رفت حرم و قرار شد که انشاالله برای فرداش بلیط بگیریم,شاید از لحاظ هزینه زیاد میشد اما فکر اینکه یک روز توی راه باشیم با دخترک,هزینه رو کمرنگ میکرد.


برای نماز مغرب و اعشا با همسرجان و دخترک زودتر رفتیم که به قولمون عمل کنیم و براش چادر بخریم,بالاخره چادر رو خریدیم و برای نماز خودمون رو رسوندیم حرم.... توی راه برگشت دیدیم یه جا غذا میدن صف وایستادیم و غذا گرفتیم,غذاشون یه چیزی بود توی مایه های قیمه اما به جای لپه لوبیا قرمز و چیتی داشت,رسیدیم هتل همینجوری با چشمای بسته با دخترک بازی میکردم که بابا اینا اومدن و گفتن وسایلتون رو جمع کنید بریم طبقه خودمون.... (دخترک یعنی عشق میکردا)

شام رو دور هم خوردیم و حدودای یازده ست که داریم بیهوش میشیم

پ.ن. این متن با تاخیر پست میشود,با پستهای روز یکشنبه همپوشانی دارد

 





برچسب ها : سفرنامه عتبات  ,

شب اخری بخاطر دخترک اتاقمون رو جا به جا کردیم اومدیم طبقه پنجم!

چادر عربیش  رو هم که امروز براش سوقاطی خریدیم سرش کرده و هی از اتاق ما میره اتاق باباها!

با چادر عربی حسابی خوردنی شده,فسقلی نمیتونه درست راه بره اونوخ یه جوری چادر سر میکنه انگار سالهاست این کاره ست,امروز توی بین الحرمین هی همه یا ماچش میکردند یا ازش عکس مینداختند

البته ماجرای همون سوسکه و دست و پای بلورین بچه ست:دی

ادامه مطلب...




برچسب ها : مادرانه  , سفرنامه عتبات  ,

چه حرمی داره حسین ... ولی حسن ، آقام حرم نداره

چه گنبدی داره حسین و لی بقیع همش گرد و غباره

یه آرزو مونده تو سینه  ...  الهم الرزقنا مدینه 

چه شلوغه باب الحسن ... ولی بقیع  امشب زائر نداره

پ.ن. از دیروز این نوحه رو از هرجای حرم میشنوی .... اللهم الرزقنا مدینه





برچسب ها : سفرنامه عتبات  ,

رفقای نازنین

پیامهاتون رو خوندم

نمیشد تک تک جوابتون رو بدم,فقط اینو بدونید شما که سهله,یاد یکیایی میوفتم که اگه قرار بود بیست و چهار ساعت بهم وقت بدند تا یادشون بیوفتم عمرا توی خاطرم میومدند ....

اینجا هر لحظه یکی رو میبینی که شبیه یکی از دوستا,اشناها,فامیل هست,اینقدر که بعضیا رو دوباره و سه باره نگاه میکنم نکنه واقعا خودش باشه !

امیدوارم روزی تک تکتون بشه این سفر خیلی زودتر از اونی که فکرش رو میکنید

قبل از اومدن همه بهم میگفتن اخه با بچه چجوری همینجوری دارید میرید,راستش ته دل خودم هم یه جوری شده بود اما تا اینجای سفر همه چیز خیلی بهتر از تصوراتمونه,اللهم لک الحمد حمد الشاکرین





برچسب ها : سفرنامه عتبات  ,


دیشب تا بخوابیم یک گذشته بود,همسرجان خیلی کلافه بود فرستادمش یه نیم ساعتی حرم و وقتی اومد برای دخترک شروع کرد به قصه گفتن که جفتمون خوابمون برد,دخترک هم یحتمل خوابید دیگه!!!

صبح دیدم پدر و دختر خوابند قالشون گذاشتم و رفتیم برای نماز صبح حرم,هی میدیدم چند روزه دارن برای امام حسن روضه میخوننا,یادم اومد فردا بیست و هشت صفره!

صبحها بعثه بعد از نماز صبح مراسم دارن توی حرم امام حسین,امروز هم یه اقایی سخنرانی خیلی قشنگی کرد و بعدش یهو به حضرت رقیه رسید,جای همگیتون خالی,"عالی"مال یه لحظشه!ماشاالله نصف حرم ایرانیها نشسته بودند

لبیک یا حسین که میگفتند انگار تمام ستونها داشتند فریاد میزدند ....

ساعت هفت که با بابا اینا قرار داشتم دیدم اونا هم منتظر من هستند که یه ربع اخر رو بمونیم,بعدش اومدیم سمت هتل.

وقتی رسیدم دیدم همسرجان باز نالانه,البته بنظر من طبیعی بود چون از دیروز هیچی نتونسته بود بخوره و هرچی هم خورده بود بالا اورده بود,دیگه من اصلا نمیفهمیدم کی چی میگه بیهوش شدم از خستگی,بنده خدا پدر همسرجان هی میومد توی اتاقمون ببینه اینا برگشتند یا نه،امامن اینقدر خوابم میومد حتی نمیتونستم از جام بلند بشم!یه ساعتی خوابیدم که بنده خدا گفت پاشو بهشون زنگ بزن ببین کجان؟!که فهمیدم با بابا رفتند سرم زدند

الان هم هتلیم,دم دمای اذانه باید زود بریم که شاید به نماز برسیم

پ.ن. امسال روضه سه ساله خون به دلم میکنه,بس که دختر ما بابایی شده!!!





برچسب ها : سفرنامه عتبات  ,
   1   2      >