سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

 همسرجانم در یک اقدام یهویی رفته هی گوشی خریده!

بعد اومده داده به من!!!

چند ماه قبل کلی دنبال گوشی میگشتم امااینقدر امکانات گوشیها خوب بود که آدم نمیتونست دل ببنده به یه گوشی زیر 500 تومن اما الان میبینم که این هم خوبه و دوست داشتنی مخصوصا ًاینکه هدیه از طرفه همسرجانه که میره مسافرت یه هفته من مشفول این باشمم و دلم واسش تنگ نشه:))





برچسب ها : همسرانه  ,

هربار همسرجان میره مسافرت فکر میکنم نکنه بره و دیگه نیاد ...

خیلی حسه بدیه ها ...

اینکه فکر کنی شاید کسی که بودنش اینقدر برات روزمره شده یهو از روزمرگی عقل و دلت بره فقط توی خاطراتت...

خدایا به خودت سپردمش از شر شیاطین جن و انس ...

دارم فکر میکنم اونایی که زمان جبهه و جنگ بودن چقدر زندگیشون خدایی تر بود ... میدونستن هر رفتی احتمال برگشتش کمه ...





برچسب ها : همسرانه  ,

4 هفته قبل که شروع کردم به حفظ خیلی به نظر سخت میومد حتی با روزی سه خط که حداقل بود!

و من توی این 4 هفته فقط اندازه ی دو هفته حفظ کردم

اما دارم فکر میکنم عجب اشتغال خوبیه این حفظ قرآن،مخصوصاً وقتایی که ذهنت درگیر باشه

آخ آروومت میکنه ...





برچسب ها : مادرانه  , دل تنگانه(مذهبی)  ,

دیروز وقتی خانم کوچولو رو بردیم پیش اپتومتریست گفت چشم چپش ضعیفه و حدودا ًهم 3 آستیگماته!

خدا میدونه چقدر اون لحظه ناراحت شدم ....

یاد اون روز افتادم که توی مطب دکتر -برای خودم رفته بودم- یه پسر کوچولوی نازنازی اومده بود و دکتر به مامان و باباش گفته بود شماره چشم پسرتون2.5 و بهتر ه تا چندماه دیگه عینک بزنه و مامانه میگفت 2 هفته ست خواب و خوراک ندارم و ناراحتم و دکتر با حرفاش سعی کرد آرومش کنه!

انگار قسمت این بود که منم اون موقع توی اتاق دکتر باشم و حرفای دکتر به اون مادر رو بشنوم!

تمام این حرفها رو توی ذهنم مرور میکردم اما کم فایده!ناراحت بودم واسه عزیزکم که مجبور بود عینک بزنه ...

اما یهو یادم افتاد که اون روز که خانمه داشت با دستگاه نگاه میکرد گفت توی مردمک چشم راستی یه چیزی میبینه!و من همه ش خدا خدا میکردم اون مریضی کوفتی چشم نباشه که اگه زود برسی نهایتش بتونی یه چشم دیگه ش رو نجات بدی و یکی دیگه پر...

باز همه ی اینها رو توی ذهنم مرور میکردم اما بازم استرسه ... اینقدر که اومدیم خونه همسرجانم گفت چرا اینقدر ناراحتی!؟خداروشکر بچه سالمه!مثل خودت باید عینک بزنه ...

اما مادره دیگه میخواد خوار به چشمش خودش بره اما بچه ش هیچ عیب و نقصی نداشتهب اشه حتی اگه این یه عینک زدن باشه ...

خدا به بهمه مادرهای مریضدار صبر بده ....





برچسب ها : مادرانه  ,

یه خبر خوش شنیدم انشالله تا اخر هفته اگه مطمئن بشم مینویسم در موردش ....



یه وقتایی ویر نوشتن دارم مثل این هفته ای که گشذت هنوز علت یابی نکردم که چرا و چطور میشه که این جوری میشه!

امروز صبح با دخترکم رفتیم خرید میوه/سبزی زمستونی!

یعنی کدو و کدو حلوایی و به و هویج و .... 

بعدش اومدیم و اینا رو مخلوط کردیم و شد یه سوپمقوی برای دختر نازم

یه کم از به ها رو هم خورد کردم که باهاش چایی به درست کنم

اما همه ش دلم پیش اون لوبیا سبزاست که نخریدم

که باهاش کوکوی لوبیا سبز درست کنم یا خوراک لوبیا سبز ...

البته فعلا ًهمسرجانم هوس الویه کرده!برم درست کنم تا نیومده ...



هفته ای که گذشت به خاطر نبودن مامان و بابام خاص بود!

یه جورایی تمام نگهداری خانم کوچولو گردن خودمون بود با وود اینکه یه روزش رو من کلاس داشتم و یه روزش رو هم رفتیم دکتر!

همسرجانم خیلی همکاری کرد توی این هفته با من ... حس خوبی بود

اتفاق جالب دیگه این هفته این بود که برنجمون تموم شده بود و کیسه دیگه ش خونه ی بابا اینا بود که خب مسافرت بودن!در نتیجه من باید خلاقیت به خرج میدادم در مورد غذا پختن ...

این هفته لوبیا گرم و تاس کباب و 5 شنبه هم با یه حرکت محیرالعقول و دست به دامن شدن امام حسن عسگری(ع) یه کوفته تبریزی خوشمزه درست کردم ....

اتفاق دیگه ی این هفته این بود که ما دیروز جلسه دوم کلاسمون بود و چقدر خوب بود 2 ساعت اول خانم همیز بود و 2 ساعت بعد دکتر غفاری ... 

دکتر غفاری حرفای خوبی میزد یه جورایی میگفت زن باید بتونه هنرمندانه همه چیز رو رفع و رجوع کنه اگه زندگی با مشکل بر بخوره یه جورایی تقصیر زنه البته دنبال مشکلات حاد از طرف آقایون نباشیدا منظور همین مشکلات و سوء تفاهم های زندگی مشترکه....

و آخرین خبر این هفته مربوط بود به دیشب که همسرجان بهم گفت مامان و بابا و خواهر و وشوهرش تا یه ساعت دیگه میایند خونه مون ... حالا تو حساب کن دیگه هم خونه زندگی مون نامرتب بود و بعدشم وقت شام بود!سه سوت یه قیمه گذاشتم توی زودپز و برنج رو هم از خونه بابا اینا آوردیم و زود ریختم توی پلوپز و ... بالاخره یه شام دورهمی خوشمزه رو به راه شد ...

باید مراقب این زندگی با این روزای خوب بود یه قت تلخ نشه ....





برچسب ها : همسرانه  ,
   1   2      >