سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

دیروز خانم فاطمه نشسته بود دم کتابخونه مامانم اینا،دیدم یه چیزی کرد توی دهنش!در آورد به من داد دیدم پونز ه!

یعنی داشتم قالب تهی میکردم خیلی وحشتناک بود ....

اگه میخورد چی؟!

بچه م روز به روز داره جوجه تر میشه!همینجوری که وزن زیاد نمیکرد الان دقیقاً 4 روز ه که به شدت مریض شده!هیچی بهش نمیدم جز یه کم کته با ماست اونم به محض خوردن دفع میکنه ...





برچسب ها : مادرانه  ,

آقای همسر خانم فاطمه رو بغل میکنه و با توپ تند تند میزنه به دیوار!

هی میگم نکن توپ واسه بازیه بچه س میترکه ها!

گوشش بدهکار نیست

میگه خب باید زودتر یه پسر بیاری که عقده ای نشم:))))

بعضی وقها فکر میکنم این پسر میخواد اخلاقای این پدر رو بگیره!خنده م میگیره

آقای همسر توی سی و اندی سالگی هنوز یه کارایی انجام میده که واسه زیر شش ساله!پسرش چی میخواد بشه:دی



بچه های نینی سایت کم کم داره تولد نینیهاشون میشه!

قرار شده همه خاطره روز زایمانشون رو بنویسن ...

دیشب داشتم فکر میکردم و ناخودآگاه صورتم خیس شد ....

باورم نمیشه داره یک سالت میشه

یک سال که من فقط از خستگیهاش نوشتم و خیلی از لحظه های خوبش رو توی قلبم قائم کردم برای روز مبادا ....برای روزی که خودت هم مامان بشی و حس کنی ....

حس کنی وقتی دارم بهت شیر میدم و کمرم از نشستنهای مکرر خسته شده دستت رو میذاری روی قلبم و نوازش میکنی سرخوش میشم

حس کنی وقتی دیگه شبا تحمل بیدار بودنت رو ندارم و میدمت دست بابات و تو گریه میکنی قلبم درد میگیره و دوست دارم دوباره بغلت کنم با اینکه چند لحظه قبلش از خستگی میخواستم بمیرم

حس کنی وقتی میخندی وقتی موقع شیر خوردن چشم تو چشم میشیم وقتی عروسکت رو بغل میکنی و لبت رو روی صورتش میذاری حس کنی وقتی از پشت سرم میگی "دا" یعنی دالی مامان بیا منو پیدا کن و بعدش میخندی دیگه لحظه ای خستگی برام نمیمونه ....

باورم نمیشه توی اتاق عمل اینقدر سرخوش دیدن تو بودم که خانم دکتر گفت سال دیگه هم اینجایی ....

یادمه شب دنیا اومدنت بابات یه فیلم از خودش گرفت که امشب ،شب آخریه که دوتایی هستیم و .... و بعدشم خوابید!

الان بهش میگم باید توی فیلم یادآوری میکردی "شب آخریه که بی دغدغه و راحت میخوابیم"

امسال یک ساله شدنت توی روزایی که شیرخواره ی امام حسین شهید شد ....

کاش یه جوری تربیتت کنم/کنیم که پای رکاب امام زمانت(ع) شهید بشی

خدایا! نسل ما شیعه و محب علی ابن ابی طالب باشن، انشالله





برچسب ها : مادرانه  ,

راستی چند روز قبل که گفته بودم آقای همسر ظرف میشست و غر میزد و ....

شبش واسش توی یه برگه نوشتم همه چیز رو

نوشته بودم که یا کاری رو انجام نده با منت نذار!

برام زیرش نوشته بود "خسته بودم، کم حوصلگی کردم ......"

باید یادم باشه بیشتر حواسم بهش باشه،خیلی خسته میشه این روزا ...



باورم نمیشه این روزا تمام دلخوشیهامون تعداد قدمهایی که خانم فاطمه تنهایی بر میداره

من  و باباش ذوق میکنیم و کلی خوشحال میشیم و خودش هم از ذوق ما ذوق میکنه و واسه خودش دست میزنه

خدایا! خیلی ناشکریماااااااااااا شرمنده م





برچسب ها : مادرانه  ,

دیشب دیگه واقعاً گریه کردم!

اول شبی یه کم با آقای همسر بحث کردیم،رفت آشپزخونه شروع کرد به شستن ظرفا و مدام غر میزد و میگفت چرا از صبح ظرفا رو نشستی!؟منم هی میگفتم خب بیا خانم فاطمه رو بگیر من سه سوت میشورم مثل همیشه!

اما اون همچنان غر میزد و ظرف میشست!

حالا خوبه شامم آماده بود -فکر کنم آقای همسر این روزا زیادی خسته میشه و دنبال بهونه ست-

شام رو خوردیم و آقای همسر جلوی تلویزیون ولو شد ...

خانم فاطمه هم چند روزی هست خیلی غرغرو شده فکر کنم میخواد دندون در بیاره!

ساعت 10 خاموشی زدم که لااقل آقای همسر غرغرو بره بخوابه ... خانم فاطمه هم 10.5 خوابید اما هنوز چشمام گرم نشدهبود که بیدار شد! معلوم بود یه چیزیش هست اما من حسابی کلافه شده بودم و خسته ...

از شدت خستگی همینجوری اشکام میومد،جداً چرا باید بچه ی من اینجوری باشه!نکنه همه ی بچه ها این شکلی هستن؟!پس قدیمیها که یه هوارتا بچ داشتن چی کار میکردن!؟

هی خودمو دلداری میدادم اما واقعاً جسمم کم آورده بود و از لحاظ روحی که بدتر ...

آقای همسر دیگه ساعت 3 بیدار شد و یه کم خانم فاطمه رو بغل کرد تا توی بغل باباش خوابید!تا دوباره گذاشتش پایین باز بیدار شد ...

هر وقت به یه بچه ی دیگه فکر میکنم میگم یکی دیگه هم مثل این، تازه با این فرق که 1ساعت عصر که این میخوابه من به کارم میرسم اونوخ باید یکی دیگه رو هم تر و خشک کنم ... بعضی وقتها حالم بهم میخوره از این همه خستگی تموم نشدنی ...

پ.ن. لطفاً اگه مامانی شرایط منو داشته بیاد بهم بگه این شبا تموم میشه!





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,

دیشب خیلی فکری بودم

دیدم الحق و الانصاف مادرشوهر خوبی دارم

اما علت اینکه عروسا از مادرشوهراشون یه کم گله دارن 2 تا چیز میتونه باشه لااقل واسه من

اول اینکه اوایل زندگی میخوان بین خودشون و مامان همسرشون،یکی انتخاب بشه! یعنی میترسن اگه همسرشون طرف مادرشون رو بگیره اونا بی شوهر بشن و از این حرفا!در صورتی که بعد از چند سال،آدم به اون قوام زندگی میرسه و نیازی به این جار و جنجالهانیست!(اینقدر واسه این مورد شاهد مثال دارم که تا فردا صبح میتونم حرف بزنم)

دوم!مادرشوهر فرقش با مادر آدم اینه که اگه از یه کار مامانت ناراحت بشی خیلی خوشگل میزنی توی حالش و حتی تر ناراحتش میکنی اما با مادرشوهر اینجوری نیستی و میمونه حرفات توی دلت و بدتر میشه!

مادر شوهرا خوبن به شرط اینکه شوهرا این وسط بلدباشن خوب نقش خودشون رو بازی کنن ....

پ.ن. پیرو  دلیل اول،یه بار شوهرم خیلی الکی مامان و بابا و نزدیکاش رو دعوت کرد پارک به صرف همبرگر که ما خودمون درست کنیم!من خیلی ناراحت شدم به دلیل اینکه همینجوری اون اوایل سرخود تصمیم میگرفت و من هم تازه عروس بودم و حسابی نابلد!منم گفتم نمیام!منتظر بودم بیاد منت کشی و به قول معروف نازمو بکشه ...اما گفت خب نیا!اما من میرم ... تا ساعتها همینجوری گوله گوله گریه میکردم .... روزهای بدی بود اما خیلی واسم درس بود!





برچسب ها : همسرانه  , عروسانه(دخترانه)  ,
   1   2      >