سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS


برچسب ها : مادرانه  , سفرنامه عتبات  ,

صبح تا دیدم همسرجان میگه خسته م و خوابم میاد,زود با باباها رفتم حرم

یه سه چهار ساعتی حرم بودم بی دغدغه دخترک

اما یخ زدییییییییما!

مخصوصا که داخل حرم اصلا جا نبود برای خانمها و من کلا توی صحن بودم,یکی از اتاقهای کنار صحن,مقبره اقای خویی ه,با بابا یهیک ربع رفتم اونجا و گرم شدم!

بعدش هم یه گروه یک ساعتی بود داشتن سینه زنی میکردند که جمعیت خیلی زیادی دورشون جمع شده بودند,یه چند دقیقه ای کنار اونا وایستادم(جمعیت بالای پانصدنفر جمع شده بودند)و وقتی یکصدا میگفتند یاعلی,لرزه میوفتاد بر تمام بدن!لبیک یا حسین رو که میگفتن همه جا میلرزید!

الحمدلله علی کل نعمه ....

پ.ن.از این به بعد با من عربی انگلیسی هم میتونید صحبت کنید بس که عربی با پانتومیم حرف زدم:))





برچسب ها : سفرنامه عتبات  ,

امروز عصر قرار شد دخترک با باباش بره سوق و باباش براش سوقاطی بخره!و یه کمبگردند تا من برم حرم....

من و بابام دوتایی رفتیم سمت حرم,وسطای راه رفتیم وادی السلام(دفعه قبل با کاروان نرفتیم)

زودرفتیم زیارت حضرت هود و حضرت صالح و دلم بود پیش اقای قاضی که شکرخدا اونجا هم رفتیم

شنیدم شب جمعه حضرت علی برای با مومنین توی وادی السلام جلسه دارند(انشاالله قسمت ما هم بشه)

نیم ساعتی از وقتمون کم شد اما می ارزید

زود رفتیم سمت حرم و رفتم داخل پیش ضریح,جمعیت زیااااااااد بود,رفتم رو به روی ضریح وایستادم و به نیابت از همه جامعه کبیره خوندم,جای همگی خالی,ان شاالله به زودی چشمای همه تون به نور اونجا منور بشه

ساعت چهار و ربع با همسرجان رو به روی ایوان طلا قرار داشتیم,اومدم دیدم دختر و پدر اونجان,پدر برای دختر یه مقنعه سفید سوقاطی خریده بود

دیگه بقیه ش دخترک مال من بود تا بعد از نماز مغرب,با دخترک نماز زیارت خوندیم دعا خوندیم و دم اذان دخترک گفت خدایا به ما پنج تا بچه بده و اطرافیان مرده بودند از خنده!!!!!!!بعد هم نماز خوندیم و اومدیم پیش باباها که دعای توسل خوندند توی حرم,عااااااالیبود مخصوصا اخرش که به نام نامی امام زمان بود,اقاهه عربی میخوند اما همه های های گریه میکردند

بعدشم دخترک باز داشت ساز مخالف میزد که زود من و همسرجان اومدیم سمتخونه و توی راه چندتا اسباب بازی هم خریدیم و خداروشکر اخلاقش بهتره الان

امشب کلی عربی و انگلیسی و فارسی حرف زدم,اینقدر که وقتی با پدرشوهرم حرف میزدم فکر میکردم اون نمیفهمه:دی

خلاصه که امشب خداروشکر اوضاع بهتر بود,من با موبایل مینویسم اگه بد مینویسم با غلطهای زیاد شرمنده

یادتون هستم ....



سلام,امروز ظهر دومیه که نجف هستیم,پریشب پروازمون با یک ساعت تاخیر بلند و شد و شکرخدا خوب بود و وقتی رسیدیم نجف هوای شرجی و خوب نجف,سرحالمون اورد,مهر ورود و .... خیلی زود روی پاسپورتامون خورد اما وقتی اومدیم دنبال ساکهامون,ساک بابا نبود,و هنوز هم پیدا نشده,

خلاصه بعد از یک ساعت گشتن دیگه بی خیال شدیم,ماشین گرفتیم سمت حرم,از این جا به بعد ما اومدیم کلاس تمرین زبان عربی و انگلیسی!!!

راننده هیچی بلد نبود جز عربی و وای توی همین چند دقیقه توی ماشینش اینقدر من و همسرجان خندیدیم که من واقعا دلدرد شدم!پدر همسرجان و بابا عربی حرف میزدند عربی حرف زدنی!هی بهشون میگفتیم لطفا بسه ما از خنده مردیم اما خب تازه گرم شده بودند

میخواستیم بگیم ما رو از در سمت وادی السلام برسون که شاید یه هتل پیدا کنیم,پدر همسرجان میگفت ما رو ببر فندق وادی السلام!حالا خلاصه که ما حدودای سه رسیدیم سمت حرم!چندجا پرسیدیم هیچی جا نداشتند!خسته با یه بچه فوق خسته و غرغرو رسیدیم ,دخترک همه ش گریه میکرد هی این بابا بغلش میکرد هی اون بابا,خلاصه که گرفتم بغلمو و نشستیم روی زیر اندازهای دم حرم که ملت همه خوابیده بودند,بابا و همسرجان رفتند دنبال جا و دخترک بعد از کلی گریه خوابید توی بغلم,هوا به شددددددت سرد شده بود,به شدت!اینقدر که من که همیشه گرممه تا استخونام سرما رسیده بود!

همسرجان و بابا با ناامیدی از پیدا کردن جا برگشتند و قرار شد لااقل بریم حرم!دو تا پتو پیدا کردیم و برای دخترک جا درست کردیم و من اخرین نفر برای نماز رفتم حرم(همسرجان پیشش موند)

حرم غلغله بود,البته حرم مولا شاید کل صحنش اندازه یکی از صحنهای امام رضا هم نمیشه و این جمعیت زیاد!

نماز رو خوندیم و افتاب هم یواشیواش داشت خود نمایی میکرد,زنگ زدیم به "دایی عروس دایی" م که توی نجف هستند و اومدیم خونه شون که اون هم یه ماجرای طولانی داشت!

دیروز عصر سه چهار ساعتی رفتیم حرم اما دخترکم خیلی بهم ریخته و خسته ست و دیشب توی راه برگشت از حرم عین نیم ساعت رو گریه میکرد اینقدر که لبش خون اومد!

و همه ش میگفت بریم بریم!به زور بردمش دسشویی و غذا دادم خورد و پاستیل براش اورده بودم و به کتاب تازه,تا یه کم سرحال شد!

مردا ساعت نه دیشب ببهوش شدند و دخترک تا دوازده نمیخوابید منم همه ش خواب و بیدار اما صبح با این که خودم بقیه رو بیدار کردم اما به خاطر دخترک موندم-طفلکم واقعا خسته شده-و هنوز هم خوابه که انشاالله عصر بریم حرم

با خانم خونه که رقیه خانومه عربی صحبت میکنم که در حد یک درصد ه ,اما همسرش خبرنگار ه حرم هستند و با هم انگلیسی حرف میزنم و بابام کلی ذوق میکنه که بالاخره این همه کلاس زبان رفتن فایده داشته!

زن و شوهر فوق العاده ای هستند,حیف عربی م خیلی داغونه و نمیتونم بهش احساساتم رو بگم!همه ش میگه من خادم زوار الحسین هستم!

خدا حفظشون کنه

پ.ن. دیروز عصر که رفتم جلوی ضریح تک تک رو یاد کردم

 





برچسب ها : سفرنامه عتبات  ,

امروز هر کی ما رو دید ته دلمون رو خالی کرد که آخه توی این شلوغی که مردها هم توی خیابون خوابیدند شما چه جوری با یه بچه میخواید برید بدون جا و مکان و برنامه ....

گفتم خب تا ما بریم دو روز از اربعین گذشته و برام از خاطرات دو سال قبل همون وقتا گفتن که با اینکه هتل داشتند و ...از شدت شلوغی دو روز نتونسته بودن برن زیارت!و بعد هم میگفتن تازه امسال که خیلی شلوغتره ....

راستش خودم هم نگران شدم

البته که این نگرانیها از ضعفه ایمان ه و لاغیر

اما وجود دخترک ,نگرانم کرده(هی میخوام بگم من که نمیرم جنگ نگران دختر سه ساله م هستم اینقدر,جملات جفت و جور نمیشه برای نوشتن )

و البته که جز کرم انتظار نمیره از این خاندان و کرب و بلا بی بلا میسر نیست!

دعامون کنید که چشممون به اون شش گوشه ی نورانی,متبرک بشه که ان شاالله نایب الزیاره تون هستم





برچسب ها : سفرنامه عتبات  ,

روزی هزار بار این شعر رو میشنویم ...

http://dl.bachehayeghalam.ir/media/sound/motiee006-2-www.BGH.ir.mp3

کنار قدم‌های جابر/سوی نینوا رهسپاریم

ستون‌های این جاده را ما/ به شوق حرم می‌شماریم

شبیه رباب و سکینه/برای حرم بیقراریم

ازین سردی و سختی راه/به شوق تو باکی نداریم ...

 



بعد از دو روز تونستم شماره مامان رو بگیرم!

مامان گفت اینقدر ترافیکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آدمیزاده که ما میخوایم بریم نزدیک حرم دو سه ساعتی توی راه بودیم بازم نتونستیم بریم!

راستش یه کوچولویی ته دلم براشون شور میزنه، انشاالله که به عافیت برگردند ...





برچسب ها : عروسانه(دخترانه)  ,
<      1   2   3   4   5   >>   >