سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

دو سالگی

شنیده بودم دو سالگی سن سختیه اما هنوز که ما به دو سال نرسیدیم!پس چرا بعضی روزا علی رغم میلم مجبورم بارها صدام رو بلند کنم تا خانم کوچولو صدام رو بشنوه و انجام نده اون کار رو یا حتی با شیطنت خاص بازم انجام بده!





برچسب ها : مادرانه  ,

زندگی این روزا با زندگی 4 سال قبل خیلی فرق کرده!

اون موقعها تا از دست همسرجان حتی ذره ای ناراحت میشدم فکر میکردم دنیا به آخرش رسیده و من بدبختترین زن روی زمینم و چه اشتباهی کردم ازدواج کردم و ...

چند روزی هم با هم قهر بودیم تا اینکه بالاخره با کلی من بمیرم توبمیری آشتی میکردیم!

اما این روزا

وقتی از دست هم دخوریم فقط دلخوریم

هیچ تاثیری روی زندگیمونب ه صورت مشخص نداره

شاید یه کم سرسنگین باشیم اما این نقطه ی مشترک بزرگ زندگی -خانم کوچولو- باعث میشه ما با هم عین قبل صحبت کنیم!کنار هم بشینیم و ... اصلا ًهم فکر نکنیم این ناراحتی ما بزرگترین دغدغه ی زندگیه!چون میدونیم خیلی زود میگذره ....

این روزا فقط خسته م!احساس میکنم این خستگی آستانه تحملم رو پایین آورده

باید زود بگذرم از این موقعیت ...





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,

سفر 2 ساعته

ذیشب خواب دیدم انسیه و محمد میخوان برن حج تمتع!من میخوام برم باهاشون خداحافظی کنم به هوای اونا از پله ها میرم بالا اما یهو طی الارض(!) میکنم میرم آمریکا پیش زینب و مامان باباش!اونجا هم کلی اتفاقات هیجان انگیز میوفته و ووو وقتی برمیگردم میبینم همهش دو ساعت نبودم و کلی ذوق زده بودم که هی سفر به این طولانی پیش چشم بقیه فقط 2 ساعت طول کشیده :))





برچسب ها : همینجورانه  ,

خوشگله!

جدیدنا این خانم کوچولوی ما به بعضی لباسا توجه خاص داره و حتی تر میگه مامان لباس خوشگله!

یه کم زود نیست واسه اینکه بفهمه چی خوشگله چی معمولی؟!





برچسب ها : مادرانه  ,

شنبه با همسرجان و خانم کوچولو رفتیم بیرون

اول رفتیم یه کم سپه خرید،به هوای خرید کله پاچه!البته همه چیز خریدیم غیر از اون!

بعدشم رفتیم جواد و یه دستبند خریدم،تا حالا اینجوری خرید نکرده بودم! خانم کوچولو نمیذاشت با هم بریم داخل،همسرجان بهم گفت برو تو انتخاب کن بعد منو صدا کن بیا حساب کنم!حالا منموندم تا چقدر جا داره برای خرید اما خب بالاخره یه کم بالا پایین خرید کردیم ....

بعدترشم رفتیم پارک لاله،هوا محشر شود!

بعدترترشم،دیدیم گشنه هستیم و هیچی غذا خونه نداریم رفتیم مزرعه!اول با یه پیتزا شروع شد بعدش به یه دوبل برگر ختم شد!!!

بعدترترترشم رفتیم خونه بابا اینا!

روز و شب خوبی بود





برچسب ها : همسرانه  ,

1شنبه با بچه های تاپیک مذهبی قرار گذاشته بودیم که بریم پارک بانوان!

خوش گذشت فکر کنم یه بیست نفری بودیم ...

بیست نفر که تاحالا هیچ کدوم همدیگه رو ندیده بودیم وفقط با عقاید هم آشنا بودیم...

جالبه که همین عقاید نزدیک هم باعث شده بود 2-3 ساعت راحت و بی دغدغه دور هم باشیم





برچسب ها : مادرانه  ,

این چند روز لپ تاپ رو همسرجان برده بوده سرکار! منم تنبلی م میشد با کامی بیام!این شد که یه چند وقتی آنلاین نشدم اما امروز دیگه کمبودش رو حس میکردم،عین معتادا:دی

از آخر به اول

امروز یه نظافت درست و حسابی کردم!

اول هال پذیرایی رو و بعدشم آشپزخونه رو!

در حد اینکه مبلا رو کشیدم جلو و زیرش رو تمیز کردم و دستمال کشیدم و فرش رو جمع کردم و ...

آشپزخونه رو هم حسابی شستم!

با اینکه کلش 3 ساعت هم طول نکشید اما عمیقاً احساس خوبی داشتم بعدش ...

2-3 روز قبل هم توالت و حمام رو حسابی برق انداخته بودم!

مثل اینکه واقعاً دارم خانوم خونه میشم;)

یاد ندارم آخرین بار کی از این کارا کردم!

بعدشم همه رو تنهایی،به خاطر اینکه حال و حوصله منت کشی نداشتم برای کاری که از دست خودم بر میومد!





برچسب ها : همسرانه  ,
   1   2   3      >