سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

سوتی یعنی اینکه دقیقا یازده شب بعد از یک روز پر از خستگی,وقتی ماشین ظرفشویی رو روشن میکنی دکمه rinseش چشمک بزنه و بعد به جای مایع درخشان کننده جرمگیر توالت بریزی تووش:دی

و بعد بشینی با سرنگ هی جرمگیر رو بکشی بیرون!الان هم در حالت نیمه افقی بیدار موندم ماشین یه بار کار کنه که خیالم راحت بشه جرمگیر ندم به خورد خانواده

اینم تکنولوژی: (((





برچسب ها : همینجورانه  ,

چند وقتی بود که درگیر بودم که آیا بی خیال وایبر هم بشم یا نه!

کلاً که سر خودم رو خلوت کرده بودم و سه چهارتا گروه بیشتر نداشتم،یکی ش رو مجبور بودم بمونم ، یکی رو هم هی ادد میشدم هی لیو میکردم و دوتای دیگه هم پر از آموزش بود برام و یه بیست تا رفیق خوب و جدید همفکر!

اما بازم موبایلم انگار همیشه باید کانکنت میموند! جایی بی اینرنت بودم سختم بود و دخترک هم از وقتی باباش گوشی گرفته بود،چون گوشی رو دست من میدید اون هم دستش میگرفت ...

جمعه سر فوت پاشایی که تلگرامم پر شده بود از پیغامهای جور واجور و جهت دهی های سیاسی به فوت یه جوون، به خودم گفتم حالا که چی! خدابیامرزه اما چه لرومی داره هی اینا اینجوری بگن اونا اونجوری!خلاصه که همون آخر شب تلگرامم رو حذف کردم ....

شنبه صبح سر کلاس بحث فضاهای مجازی و تشویش افکار شد، حتی اگر خبرهایی که میرسه کاملاً درست باشه (که این گزاره اصلاً درست نیست) باز هم نیازی نیست تو بمباران خبری بشی و این ناآرومی رو در زندگی روزمره ت بیاری!

خلاصه که از اون روز کلی دغدغه داشتم حذف کنم یا نه! 

دیروز دیگه اوجش بود، مخصوصاً که توی همون گروه که زورکی مونده بودم بحث سر این شد که چقدر همه خسته شدن از این تکنولوژی و چقدر نا امیدن و ... دیگه مصمم شدم اقلاً یک هفته "زندگی" کنم بدون "وایبر"!

فقط گوشه ی ذهنم یه چیزی باقی مونده، وقتی من با طرز فکری که دارم صحنه رو خالی کنم اونوخ اونایی که مرتب مطالب ضد اسلام و ایران و ... میذارن دچار توهم نمیشند که ما اصلاً مخالف نداریم و همه موافق ما هستند و ...؟! امر به معروف چی پس؟ و فکرای اینجوری! البته با شوهرخواهرم اونروز صحبت کردیم اما انگار ته دلم هنوز راضی نیست نگران اون بحث "تکلیف"م! ولی از طرفی وقتی یه جایی مطلب نامفیدی میبینمم هم اعتراضی نمیکنم جز اینکه اگه تکرار بشه ترککنم گروه رو!

پ.ن. البته مزایای این شبکه های اجتماعی واقعاً بر کسی پوشیده نیست اما گاهی آدم لازم داره دور باشه از این همه هیاهو و حرف و تبلیغات ...





برچسب ها : همینجورانه  ,

-دیروز جزء اون روزهای ماندگار بود! اینقدر که بچه ها دیگه آخرش قاط زده بودن از کنار هم بودن :))

- اتفاق بدی که افتاد و تا آخر شب فکرم رو مشغول کرده بود انتقادم به انسیه بود! کاش اینقدر بزرگ میشدیم که هیچی توی دلمون نمیموند که بعدا ً ژست انتقاد به خودش بگیره! 

- ما هر وقت دور هم جمع میشیم و توی کار این چهار تا بچه میمونیم من میگم اونایی که سه تا بچه دارن چی کار میکنن واقعا؟!ما که سه تا مادریم همه ش باید بگیم نکن،نزن،نریز، ... آخر سر هم کلی اینا با هم کنتاکت دارن!!!

- صبح مامان زنگ زده بود به همسرجان که اجازه ی ما رو بگیره فردا با خودش ببره مشهد! تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ....

خدایا! اونایی که یه جای دیگه جز ایران زندگی میکنن چطوری توی هوای بی امام رضا(ع) نفس میکشن،نشه یه وخ سال تا سال نتونیم بریم پابوس آقا برای تجدید نیرو...

- زل زدم به تلویزیون و توی دلم قربون صدقه آقا میرم که مثل همیشه با اقتدار جلوی دوربین وایستاده و میگه تفریح این روزام حرفای اوباما بوده، همسرجان بهم نگاه میکنه و میخنده! هرچی ازش میپرسم "چرا میخندی؟" هیچی نمیگه؟! فکر کنم فهمیده رقیب عشقی پیدا کرده :)) تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد رهبرم ....

پ.ن. تصمیمم نیست اینجوری بنویسم اما باید همه رو تند تند میگفتم





برچسب ها : همینجورانه  ,

وسطای اثاث کشی!

همسرجان رفت بیرون دنبال یه کاری منم گفتم روز آخریه که نت دارم اینجا لااقل ویندوزش رو آپدیت کنم که یهو سر از اینجا در آوردم!

چوت اثا کشی ه دومه به مراتب از اولی راحتتره اما به جاش احتمالا ًچیدن و جا به جاییش سختتره!

شکرخدا کارهای اون خونه هم تا حد زیادی انجام شده و یه کم خورده کاری داره که امروز بابا دنبال کارای اونجاست!

امیدوارم فردا بتونیم اثاث رو ببریم که دیگه نیوفته وسط هفته!

فعلا ًهمینا ...





برچسب ها : همینجورانه  ,

چند روزه عمیقاً گرفتاریم! و البته شکرخدا که گرفتاریمون گرفتاریه مثبته!

بالاخره لنز رو گرفتم اما هنوز نذاشتم!

داداش جان دوست داشت شامی که دعوتشون میکنیم بریم پارک،منم دیروز صبح بعد از سفر شهری (!) کارهای فروش خونه که به خاطر دو دنگ ناقابل خونه مجبور بودم همسرجان رو همراهی کنم ظهر رسیدیم خونه و بعدش پکیج که فهمیده بود ما از این خونه رفتنی هستیم خراب شده بود و یه شصت هزار تومن توی گلوش گیر کرده بود و آدمهایی که میومدن خونه رو ببینن برای اجاره و ...  بالاخره غذا رو درست کردم وظرف  سالاد و ماست و مخلفات و ... پیش به سوی پارک!

که خوشبختانه به بچه ها کلی خوش گذشت، نیک آیین و خانم کوچولوی من کلی با هم بازی کردند! از دوچرخه سواری و بدو بدو بگیر تا تاب سواری و ...

شب هم رفتیم کلید منزل جدید رو گرفتیم و امروز عصر هم باید بریم دنبال بازسازیهای واجبش و انشالله تا آخر ماه اسباب کشی کنیم به سمت منزل جدید

فقط این وسط بد خوابیدنها منو حسابی خسته کرده! بعضی شبا فقط چهار ساعت میخوابم و باز شب که میشه میبینم خوابم نمیاد! حالا شاید با منزل جدید دوا بشه:))

دوست دارم بیشتر این روزها بنویسم ، از خودم و همسرجان و خانم کوچولو  اما چند روزه که نتم قطع بود و امروز هم که باز باید بریم بیرون

باقی خدا و بس





برچسب ها : همینجورانه  ,

تا حدودای یک سالگی دخترکم رو کپی کردم اینجا!

واقعاً چه روزای سختی بودا

الان که فکرش رو میکنم میبینم اون موقعها یحتمل بهشت زیر پاهام بوده:دی

این بچه اصلا ًخواب نداشت

حتی یه یادداشت بود برای 16 آبان 91! واقعاً تووش استیصال موج میزنه!

دختری که با هر دندون در اوردنش کلی حالش بد میشد از تب و سرفه و اسهال بگیر تا نخوابیدنهای مکرر! واقعاً خدا چه قدرتی بهم داده بود که اون روزا گذشت!

ولی اب این حال میدونم بعدی هرچی باشه با انرژیتر به استقبالش میرم!

امروز رفتم دکتر یه سری چکاپ بنویسه برام!گفت توی پرونده ت نوشته م مشکوک به "حاملگی خارج رحم" چی شد؟!خود به خود سقط شد؟ گفتم نه!الان شده یه دختر 2 سال و هشت ماهه و توی ماشین پیش باباشه ...

خدایا!ممنون که خیلی هوامون رو داری





برچسب ها : مادرانه  , همینجورانه  ,

چهار ماه رو از وبلاگ قبلی کپی کردم اینجا ... وای چه روزایی بودا!

خدایا! مرسی که به ما فراموشی دادی :)





برچسب ها : همینجورانه  ,
<      1   2   3   4   5   >>   >