سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

دیشب حدودای ده و نیم بود که دخترک توی ماشین خوابش برد،بس که از صبحش ورجه وورجه کرده بود و عصر هم نخوابیده بود!

رسیدیم خونه گذاشتیمش روی تخت و لباسشو عوض کردم

حالا خودم دارم از خواب میمیرم که باز مثل دو سه شب گذشته بی خوابی عمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقی میزنه به سرم!

اصلاً نمیفهمم دلیل این همه بی خوابیها رو باز!

خلاصه تا دو توی رختخوابم وول خوردم تا اینکه دخترک بیدار شد وووووو تا ده صبح بیدار بود!

یعنی یه کم من مراقبش بودم توی خواب،یه کم همسرجان! بماند که دوبار باباش بردتش دسشویی و بعد از نماز صبح با هم صبحانه خوردن و ... ساعت 8 دیدم داره واسه باباش کتاب میخونه!

ده که بهش گفتم بخواب خودش رفت بالش رو آورد و دهدقیقه طول نکشید که بیهوش شد!

پ.ن. وقتی داشت میخوابید توی ذهنم رفتم توی دوران شیرخوارگیش که خب مثل الان نمیتونست ساعت بیداریش رو خودش سرگرم کنه خودش رو!و اونوخ بود که تا صبح باید در بیداری کامل میبودیم!وای چقدر سخت بودا!





برچسب ها : مادرانه  ,