سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

سلام به همه

عیدتون با تاخیر مبارک...

میگن شیطون و فک و فامیلش توی ماره رمضون توی غل و زنجیرن،فکر کنم واسه همین در وبلاگ منم تخته بود یحتمل یه رابطه ای با شیطون داره:))

خودم هم نمیدونم چطور شد که اصلاً نمیرسیدم بیام!

البته هفته ی اخر رو روزه بودم و سعی میکردم انرژی بی خود صرف نکنم و کلاً با خانم فاطمه در حال استراحت بودیم:دی

انصافاً ماه رمضون خوبی بود،یعنی خیلی خیلی بهتر از اونی که فکرش رو کنی

فقط یه شب خونه بودیم و بقیه ش رو خونه ی بابا بودیم و دور هم،البته غیر از چند شبی که جای دیگه ای دعوت بودیم...

شبهای احیا هم خانم فاطمه ما رو از رووووووووووو برد و هر 3 شب رفتیم بیرون!یعنی مثلاً به آقای همسر میگفتم این بچه خوابه شما برو،بعد یهو میدیدی همین که باباش پاشو از در میذاشت بیرون این خانم بیدار میشد و تند تند پشت سر باباش چهار دست و پا میرفت

شبها هم تا 3 بیدار بود بعضی شبها هم میخوابید و یهو 1 بیدار میشد و بقیه ش سرحال بود!

در کل سعی کردیم 3 تایی با هم یه جوری کنار بیایم ... از همه باحالتر اینکه اصولاً عصرهایی که روزه بودم انگار خدا به دل خانم فاطمه مینداخت که بگیره بخوابه و با هم 6.5-7 میخوابیدیم تا دم اذان اینقدر میچسبید که نگوووووووووووووووووووووووو

من برای اولین بار -فکر کنم- تونستم قرآن رو تا حد زیادی بخونم!این یعنی اینکه دخترکم بدجوری برکت امسال ماه مبارکم بوده ...

و اخرین شیرین کاری(!) هم برای روز عید بود!قرار گذاشتیم که صبح خانم فاطمه رو بذاریم خونه ی بابا اینا من و آقای همسر بریم دانشگاه تهران واسه نماز اما شبش به زور 3 خوابیدیم،صبح آقای همسر منو صدا کرد که بریم،خانم فاطمه رو هم با خودمون میبریم،هی من گفتم میمونم شما برو اما پاشو کرده بود توی یه کفش!7.5 رفتیم بیرون و رکعت اول نماز بغل باباش بود،دیگه اخراش هی نق میزد هم معلوم بود خوابش میاد هم حوصله ش سر رفته من رکعت دوم رو خودم فرادا خوندم و بدون قنوت(واسه خودم نماز عید اختراع کردم)اومد پشت سر آقای همسر گفتم نمازت رو نشکون فقط یواش خانم فاطمه رو بده بهم!

بعد نماز تا 1 ساعت بعدش غر میزدم که انگار مجبورمون کردن با بچه کوچولو بیایم نماز،اما حقیقتش ته دلم خوشحال بود .... نماز عید فطر اونم با این جمعیت ناجووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووور میچسبه!

تازشم کلی از دخترم عکس انداختن به عنوان مهمون کوچولوی نماز عید فطر و بهش هر جا میرفت بادکنک میدادن:))

دیروز هم که رفتیم چیتگر که یه هوایی عوض کنیم،اما از صبح هی میدیدم سر و تن خانم فاطمه خیلی گرمه!درجه گذاشتم دیدم تب داره اساسی!به زور بهش استامینوفن دادم الان هم خوابیده بچه م... امیدوارم چیز خاصی نباشه هنوز 2 هفته نیست که حالش خوب شده

بازم ببخشید که دیر به دیر میام انصافاً نمیشد!

امیدوارم معنویت ماه مبارک رمضان تا سال بعد همراه دلهاتون باشه

در پناه ح





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,