سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

-دیشب دخترا رو بردیم جشن میلاد آقا امام حسین

ننر من که از اولش غریبی میکرد،زینب جونم هم صدا اذیتش میکرد

اما پر رو پر رو تا اخر مراسم موندیم!!!

حالا حرفهایی که شنیدیم:

*میموندین خونه بچه داری میکردین بهتر نبود؟

*چرا بچه هاتون عین پسران؟

*چرا گوشواره ندارن؟

*وای تو مامانشی؟؟؟؟؟؟؟؟چقدر کوچولویی؟(بعد که سنم رو میگم یه نگاه عاقل اندر سفیه میکنه)

*موهاش رنگ خودشه؟( پ ن پ دادم رنگ کردن!)

*دخترت دیده صدایی از خودش بلندتر هست حرصش گرفته داره جیغ میزنه!(رسماً یه وقتایی با صدای بلند داد میزد و داشت مثلاً تکرار میکرد)

 و خیلی حرفهای دیگه!

خاله معصومه راست میگفت شاید ما هم چند سال قبل میدیدم یه بچه ای توی یه مراسم اومده و داره گریه میکنه توی دلمون میگفتیم واه واه خب بشین توی خونه ت بچه داریت رو بکن!اما الان بعضی وقتها دلت میخواد از خونه بیای بیرون یه نفسی بکشی ... این دخترا توی خونه هم بعضی وقتها همینن !!!

2-دیروز خونه ی مادرشوهرم، عمه و عموی خانم فاطمه نشسته بودن کنارش و الکی میخندیدن،این دختر منم غش غش براشون میخندید .... یه نمکی شده بود!اینقدر که مادرشوهرم صداش در اومد که اینقدر بچه رو نخندونید یهو شب دلدرد میشه ها!

3- روسری سرش کردم عین ماه شده بود،ماه شب چهارده مامانش ... خدا تو رو برامون نگه داره خانم فاطمه





برچسب ها : مادرانه  ,