سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

آقای همسر اومد خونه دستش یه عالمه چیزای جدید بود،میگفت نمیدونم این اینطوری میره هوا،این یکی صداش این جوریه و ... به یکی میگفت فشفه به یکی میگفت آبشار یکی ...

با خانم فاطمه که نمیشد رفت،به نظرم هوا خیلی آلوده بود براش

فلذا قرار شد بخوابه تا ما بریم توی تراس و ....

نشون به اون نشون که از ساعت 7 شب دوتایی سبزی پاک میکردیم و میشستیم و غذا درست میکردیم و خونه تمیز میکردیم و ...

به خودمون اومدیم شده بود ساعت 10.5

کفرم در اومده بود! به آقای همسر میگم آخه من که فریزم پر از سبزی ه!میگه من دلم سبزی پلو با سبزی ه تازه میخواست!

گاهی وقتا یادش میره داره با من زندگی میکنه فکر میکنه هنوز زندگی قبلیشه که هم پر جمعیت تر بودن و هم مامان آقای همسر اصلاً عادت به غذای فریزی نداشت!

شب هم خانم فاطمه رو بردیم حموم و موهاش رو کوتاه کردیم البته نه خیلی زیاد،اون قسمتهایی که میرفت توی چشمش رو بیشتر کوتاه کردیم!امروز نگاه میکنم میبینم رسماً موهاش رو خراب کردیم دم عیدی:)))

آخر شب آقای همسر میگه تو زودتر بخواب که امروز هم خونه داری کردی هم بچه داری هم شوهرداری!همون بهتر که هر روز 7 شب بیاد:))

حالا باز ترقه هامون موند،فکر کنم اینم رفت کنار اون پارسالی ها





برچسب ها : همسرانه  ,