دیروز وقتی رسیدیم قرار شد بیایند دم باب قبله حضرت عباس دنبالمون,هرچی اصرار که ما رو ببرید یه هتل,گوش ندادند و گفتند شما ضیوف هستید و ...
خلاصه که با چه عزت و احترامی ما رو بردند خونه شون,اونایی که ما توی هواپیما دیدیم عروس و پسر این خانواده بودند که با هم زندگی میکردند,خانواده اصلی سه تا دختر بودند با دو تا پسر که یکی از پسرا طبقه بالا زندگی میکرد(همونی که توی هواپیما دیدیم)
خلاصه که رسیدیم با کلی محبت برامون سفره انداختند چند نوع غذا اعم از ماهی و مرغ و کباب و کوبه و ...
البته مثلا ما زایر بودیم و اگه از همه ش میخوردیم یحتمل تعطیل میشدیم کلا!
بعد از ناهار همه مست خوابیدن بودیم شبش سه ساعت بیشتر نخوابیده بودیم,بیهوش شدیم!
حدودای شش,شش و نیم بود حرکت کردیم سمت حرم چون بعد از نماز,بود تفتیشها خلوت بودند اومدیم اول اذن بگیریم از ساقی العطشان .... قسمت ضریح رو برای خانمها بسته بودند,و فقط میشد رفت سرداب(زیر زمین),از همسرجان و دخترک جدا شدم رفتم پایین و .... عجب صفایی داره ضریح خوشگل اقام ابالفضل .... خیلی خوب بود,خیلی ....(انشاالله نصیب و قسمت همه تون بشه به زودی زود)
اومدم سر قرار دیدم همسرجان و دخترک مشغول مجله خوندن و نقاشی کشیدن هستند!گفت ما فعلا مشغولیم شما برو یه ربع دیگه بیا .... خیلی وقتش با برکت بود و چسبید!بعدش هم دخترک اومد پیش منو و همسرجان زیارت کرد
خداحافظی کردیم و اومدیم بین الحرمین
شب نشینی چقدر بین دو گنبد زیباست,یک طرف حضرت شاه و طرفی حضرت ماه
قسمت خانومانه خیلی شلوغ بود و دخترک هم غر میزد که نریم حرم,بازم همسرجان از خودگذشتگی کرد و گفت من باهاش همین جا هستم شما برو,اما انگار همین که من رفتم خانم خانما گفته بابا دسشویی دارم و بندگان خدا کلی علاف شدند!(واقعا دسشویی بردنش برای من پروسه ست,دیگه همسرجان که جای خود دارد) حالا قبلش هی گفته بودم بیا بریما,گوش نداده بود,کلا توی این سفر به زور میبرمش دسشویی و اصلا دسشویی های اینجا رو دوست نداره!
از خودم بگم که حرم اقا فوق العاده شلوغ بود,زیارت رو از راه دور رو به ضریح خوندم اما داشتم همینجوری دور میزدم یهو دیدم قسمت ضریح حضرت علی اکبر به شدت خلوته!!!رفتم زیارت و خیلی خوب بود
اومدم سر قرار دیدم همه مثل لشکر شکست خورده اومدند,نتونسته بودند خیلی استفاده کنند همسرجان که مشغول دخترک بود,باباها هم انگار همدیگه رو گم کرده بودند و ..
مشکل اینجا بود که دوازده شب به بعد تردد ماشین توی کربلا ممنوعه و این یعنی برسیم خونه دیگه نمیتونیم بیایم حرم ... اما خب همون زیارت کوچولو هم شب جمعه شکر زیادی داشت...
تا برگردیم شد یازده و نیم شب,بس که گفتیم شام ساده,برامون یه چیزی درست کرده بودند با شلغم!خوشمزه بود
شب هم که نمیتونستیم دوباره برگردیم حرم,فلذا برنامه "فقط خواب"
صبح همسرجان که بیدار شد گفت حالت تهوع داره,صبحانه هم که خامه و مربا و پنیر بود,اونم خورد دیگه بدتر شد!امروز جمعه بود و حرم امام حسین نماز جمعه میخوندند,بس که شلوغ بود قرار شد بریم حرم حضرت عباس!
بابا و همسرجان هم دنبال یه جا نزدیک حرم که هم مزاحم اونا نباشیم,هم رفت و امدمون راحت باشه
شکرخدا هتل پیدا شد اما حال همسرجان اینقدر بد شد که مجبور شدیم بفرستیمش بیمارستان,الان هم که دارم اینا رو مینویسم هنوز حالش بد ه!
ناهار رو خوردیم و اماده برای اومدن به هتل,حالا بیا حالی کن که بابا ما میخوایم بریم چون مزاحمت نباشه و چون زایریم بتونیم برای نماز بریم...
اولش که هی میگفتن "بخدا نه,بخدا نه" "عراق ضیوف نماند,بد" و ... بعدش که من کلی عربی انگلیسی فارسی دلایل رو گفتم,گفتن حالا بذارید سیف و رسل برگردند(همونایی که باعث اشناییمون بودند),حالا کی بر میگردند؟یک ساعت دیگه!نشون به اون نشون که ما سه ساعت منتظر موندیم و نیومدند,اخر سر دخترک باعث خلاص ما شد,خوابش میومد گریه میکرد میگفت بریم!بهشون گفتم دلیل گریه ش رو,گفتم تاکسی میگیریم میریم,حالا دوبارهرقسم ایه که نمیذاریم با تاکسی برید!بالاخره ما رو اوردند هتل... تا شام بخوریم و اماده بشیم,همسرجان رو گذاشتیم هتل و چهارتایی رفتیم و خیلی خوب بود واقعا,حرم خلوت شده بود و کلی میچسبید ...
اومدیم هتل,دخترک گریه که من میخوام برم بالا پیش باباها,انجا خوشگلتره
حالا هم مشغول بازی کردنم شاید فکر و خیال طبقه پنجم از سرش بپره!
برچسب ها : سفرنامه عتبات ,