سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS


برچسب ها : رفیقانه  ,

بعد از یک هفته بالاخره با همسرجان صحبت کردم!دقیقا مشکل همون غرور بود که بنظرش توسط من له شده!

مشکل نسل ماست که توی خونه سرور شده و حالا که ازدواج میکنه بلد نیست مطیع باشه!

والسلام!

 





برچسب ها : همسرانه  ,

دخترک دراز کشیده بود و گفت مامان دستمو بگیر بلند شم!

دستشو گرفتم رفتم سمت کامپیوتر یهو دیدم داره جیییییییغ میکشه 

بند دلم پاره شد,نکنه دستش ....

دستشو گرفتم توی دستم و پیچوندم یهو "تق" صدا کرد و انگار جا افتاد!

و دخترک ساکت شد!!

یعنی قلبم در شرف ایستادن بود!!!

چرا هی اینجوری میشه؟!

یه چیز هم بگم جهت تلطیف فضا!

دیروز بعد از عمری سوار اتوبوس شدیم از نوع بی ار تی با دخترک,البته نظر اولیه از طرف خاله معصومه بود که با استقبال بچه ها مواجه شد(اینقدر که برگشتنی توی آژانس هی دخترا با گریه و زاری  میگفتن با اتوبوس بریم)بعد هی کارت رو میزدم هیچ صدایی نمیداد!به اقاهه میگم چرا کار نمیکنه,نگاه میکنه کارتمو میگه خانم,کارت مترو باید بزنید نه کارت تلفن :دی

استعدادهای درخشان ثبت نام میکرد بهم بگید:)))





برچسب ها : مادرانه  ,

ختم قرآن

سلام دوستان

لطفاً به این وبلاگ سر بزنید و اگر تونستید توی ختم قرآن شرکت کنید، که انشاالله عمل دخترکم به خیر و خوبی و توسط دکتر حاذقی انجام بشه

http://khatmghoran.parsiblog.com/

ممنونم :)





برچسب ها : چشم دخترک  ,

این روزا هم من,هم همسرجان منتظر یه جرقه یم واسه منفجر شدن!

اما به جاش سعی میکنم خیلی هواشو داشته باشم,چون میدونم از چند طرف تحت فشاره مخصوصا با اون روحیه پروانه ای که داره!

دیروز قرار بود ناهار بریم خونه پیش بابااینا(بعد از دکتر),اما دیدم اصلا راغب نیست و قرار شد ما رو پیاده کنه و خودش بیاد خونه,غذا بخوره بعد هم دوباره بره دنبال کارهاش!

احساس کردم یهو دمغ شد! و میدونستم منتظره منفجر بشه!

گفتم پس ما هم میایم خونه با هم ناهار میخوریم بعد میریم خونه بایا اینا,چون به دخترک قول دادیم اگه همکاری کنه میریم اونجا!

بماند که دخترک چقدر گریه کرد,جیغ زد,... چقدر همسرجان منو مواخذه کرد که اینقدر لی لی به لالای این بچه نذار (از اون حرفا که وقتی اخلاق بچه مورد پسند باباها نیست,بنظر میاد اینجا تقصیر مادره)خلاصه که با خنده و شوخی و ادا اطوار اوضاع خونه رو سر و سامون دادم و با هم ناهار خوردیم و ...خلاصه با خوبی و خوشحالی از هم جدا شدیم!

کلا الان مثل یه بره مطیعم! ناهار شام به راه,هرچی شما بگی درسته, هرکار بگی انجام میدیم,...چون میدونم الان دیگه زندگیمون فقط یک جرقه کم داره تا نابود بشه!

امروز که همسرجان نیمه خواب و بیدار جلوی تلویزیون خوابیده بود از حال سینی ها پرسیدم,گفت شکرخدا اون مشکلی که بیش از یک ماه درگیرش بود رفع شده,منم با خنده گفتم انگار ما خیلی نباید توی خوشی باشیم ارور میدیم خدا دیده خیلی ناشکریم و توی خوشی غرق شدیم,گفت یه حال اساسی بده!شاید هم لطف خدا بوده بیشتر قدر زندگیمون رو بدونیم!

از دیشب هی به خودم میگم این سه سالگی سن سختیه,من که به خاطر یه چشم دخترک سه ساله م اینقدر کم میارم,.... لایومک یومک یا اباعبدالله





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,

امروز دخترک رو بردیم پیش فوق تخصص قرنیه و از اونجا اسکن چشم که واقعا دخترکم همکاری کرد چون واقعا سخت بود و نظر اقاهه که اسکن میکرد این بود که حتی یک روز هم یک روز ه و باید زودتر عمل بشه,بعد که اومدیم پیش خود دکتره,نبود,حالاقراره زنگ بزنم فردا اسکن رو ببینه و وقت عمل مشخص بشه!

البته از عصر همینجوری دارم دنبال دکترای متخصص قرنیه میگردم که این ادمهای معروف همه وقتاشون مال چند ماهه دیگه ست:(

نگرانیم واقعا برای بعد عملشه,امروز هم بهمون نگفتن که بعد از عمل خیالتون راحت باشه,چون تازه دخترکم باید مرتب تحت مراقبت باشه چون تا 17-18سالگی این شماره چشم میره بالا و شاید مجبور به عمل دوباره بشن!

خلاصه که خوانواده ها حسابی ملتهب و نگرانن,اینقدر که من باید به خانواده ی خودم و همسرجان هم به خانواده خودش ارامش بده که نگران نباشید و عملش یک ساعت بیشتر نیست!!!!!!!

دعا کنید دلم به یه دکتری بیوفته که کار درست باشه





برچسب ها : مادرانه  , چشم دخترک  ,

خبرای خوبی ندارم!چشم راستش همونطور که حدس زدم دیدش فوق العاده کمه و فعلا حدس اب مروارید پیشرفته زده شده و مشکل عدم همکاریه که دکتر گفت اگه فردا نشه معاینه ش کنیم باید بیهوشی بگیره!

لطفا دعامون کنید

بعد نوشت:حالم بده!نگرانم,دخترکم که نمیذاره یه قطره بریزم به چشمش,چه جوری بره اطاق عمل ... باز به خودم میگم تو که حدس اب مروارید رو زدی و دعا میکردی چیز بدتری نباشه,خدای نکرده از اون بیماریها که مجبور میشن چشم رو تخلیه کنن,بازم جای شکر داره اما چی کار کنم همه ی وجودمه گریه که میکنه دلم میخواد,پا به پاش گریه کنم,اونوخ مجبورم هی خودمو نگه دارم تا بخوابه بعد این بغضهای توی گلوم ....

همیشه میگفتم خدایا منو از امتحانهای سخت معاف کن ,,,, اما انگار ناشکری زیاد کردم.... 

دعا کنید راحت بگذره این روزهای سختتتتتتتتتتتتتتتت



<   <<   11   12   13   14   15   >>   >