سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

دیروز یکی از روزهای خوب این هفته بود ....

خانم کوچولو رو زود خوابوندم و خودم هم زود ناهار فردای همسرجان رو درست کردم که بریم منزل خاله معصومه جون!

کلی به بچه ها و خودمون خوش گذشت ...

این دوتا دختر دوست داشتنی دیگه حسابی با هم همبازی شدن

شعر رو با هم میخوندن و تکرار میکردن

صداهاشون کاملا ًشبیه هم شده اینقدر که اگه ندونی کدومشون کنارته صداش رو تشخیص نمیدی!

جفتشون از بشقاب اون یکی غذا میخوردن

جفتشون قاشق اون یکی رو بر میداشتن میکردن توی دهنشون

جفتشون ...

جفتشون عاشق داداش بودن!اینقدر که دوست داشتن دست توی چشمش کنن:))

بالاخره که یه شام ارگانیک هم مهمون خاله معصومه بودیم و من کلی دلی از عزا در آوردم!نمیدونم چرا میرم اونجا بدنم فعل و انفعالاتش زیاد میشه و اشتهاش زیادتر:دی

دارم فکر میکنم که زندگی با دوتا فسقلی احتمالا ًخیلی سخته اما همیشه اندکی صبر سحر نزدیک است ....

 





برچسب ها : مادرانه  , رفیقانه  ,

هفته قبل خیلی یهویی در عرض یه ربع آماده شدیم و رفتیم پابوس امام رضا ...

خب با خانم کوچولو سختی های خاص خودش رو داشت مخصوصاً قسمت خوابش!

فکر کنم دو روز اول نخوابیدم اصلاً!!!

اینقدر که ساعت 2 رفتیم حرم ... البته صفای خاص خودش رو داشت من مدتها بود شبها حرم ترفته بودم به خاطر خانم کوچولو...

بعدش یواش یواش با محیط آداپته شد 

شبا ولو 1-2 شب میخوابید!

البته چون دور و برش آدم زیاد میدید خیلی خوضحال بود

توی دارالحجه شاید 20 بار میرفت این ور و اونور!

اینقدر که داشتیم از حرم بر میگشتیم توی کالسکه بی هوش میشد و میرسیدیم حسینیه دوباره بیدار میشد و سرحال!

در کل خوب بود اما به نظرم آدم بدون مرد هیچ جا نباید بره لااقل تا وقتی بچه هاش کوچولو هستن ....





برچسب ها : مادرانه  , همینجورانه  ,

یعنی هر شب که میخوام بخوابم یاد اون شب توی اون بیمارستان صحرایی میوفتم که کج خوابیده بودیم

بعدش که رفتیم بیرون و اومدیم دیدیم جامون رو گرفتن

شبا از یه طرف همسرحانم از طرف دیگه خانم کوچولو منو تا فشار قبر میبرن!!!





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  , رفیقانه  ,

دیروز زینب و خانم کوچولو حسابی حرکات خوشگل نشون میدادن!

یکی ش این بود که من غذا دهن خانم کوچول میذاشتم اونم دهن زینب!

بعدش وقتی خانم کوچولو میخواست دهن زینب غذا بذاره اینقدر این دوتا قشنگ با هم بازی میکردن!مثلاً زینب میرفت عقب بعد که قاشق رو میدید میومد و یهو قاشق رو میذاشت دهنش و اونوقت جفتشون میخندیدند ....

چقدر دوست داشتنی هستن این موجودات کوچک نازنین ....

پ.ن. ممنون که دیروز اومدی اینجا ...





برچسب ها : مادرانه  , رفیقانه  ,

بابا مشغول امر خطیر دوخت و دوز ه!

خانم کوچولو:بابایی پاشو!

همسرجان:دستم بنده دخترم

-پاشو

-میبینی که دستم بنده

-پاشو بشور!

-چی رو بشورم عزیزم؟

-بنده!

من و همسرجان خندیدیم اساسی!

پ.ن. دخترکم فکر میکنه دستم بنده یه چیزی تو مایه های دستم کثیفه،دستم نوچه و .... است،که با شستن از بین میره!





برچسب ها : مادرانه  ,

همسرجان رفته از سوپر خرید کنه

میگه "برم گام گام؟"

میگم مامان گام گام چیه!؟

با دست حالت فرمون رو نشون میده!

میگم "قام قام،نه گام گام" (اما خودمونیما کی گفته قام قام اما گام گام نه؟)

میره پشت فرمون و هی این فرمون رو عین قربیلک میچرخونه!

میگم مامان جان خراب میشه ها!

میگه "اشکال نداره"!!!!!

من همینجوری نگاش میکنم که اشکال نداره رو تو باید تعیین کنی یا ما!اینم از نسل امروز!





برچسب ها : مادرانه  ,

آبریزشونه

دو شبه دخترکوچولو اصلاً با آرامش نمیخوابه

هر نیم ساعت یا کمتر بیدار میشه و نق میزنه و می می میخواد!

آبریزون داره چشماش و بینی ش همینجوری

حالا بهش شربت کتوتیفن دادم ببینم افاقه میکنه یا نه .... 





برچسب ها : مادرانه  ,
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >