سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

لباس ممولی

خانم کوچولو اصرار داره که بریم پارک

میگم مامان میخوایم بریم لباس بخریم واست،بالاخره بعد از کلی کش و قوس قبول میکنه

حالا بماند که چقدر توی خیابون بهار هرچی دوچرخه و نینی دید ذوق کرد

بالاخره لباس رو براش خریدیم

داریم از پله ها میایم بالا

میگم مامان دیدی واست لباس خریدم؟!

میگه لباس ممولی

و من چشام چارتا شده بود که آخه دختر تو فرق لباس معمولی و لباس خوشگل رو از کجا میفهمی!!!

تازه داریم از پله ها میایم بالا میگه خسته م بغلم!

میگم مگه من خسته نیستم که تو رو بغل کنم؟!ولی خب زورش بیشتر میچربه دیگه!





برچسب ها : مادرانه  ,

حموم

امروز خانم کوچولو بردم حموم

موقع سر شستن کلی نق میزد و گریه میکرد

منم بعد از شستن موهاش جلوش آیینه گرفتم

خودشو نگاه میکرد و خوشش میومد از خودش

تا موقع بیرون رفتن از حموم هی توی آیینه نگاه میکرد!

حالا خیلی هم فرق نکرده بود قیافه ش اما باورش شده بود که با شستن سرش موهاش قشنگتر شده!





برچسب ها : مادرانه  ,

دیروز خانم فاطمه نشسته بود دم کتابخونه مامانم اینا،دیدم یه چیزی کرد توی دهنش!در آورد به من داد دیدم پونز ه!

یعنی داشتم قالب تهی میکردم خیلی وحشتناک بود ....

اگه میخورد چی؟!

بچه م روز به روز داره جوجه تر میشه!همینجوری که وزن زیاد نمیکرد الان دقیقاً 4 روز ه که به شدت مریض شده!هیچی بهش نمیدم جز یه کم کته با ماست اونم به محض خوردن دفع میکنه ...





برچسب ها : مادرانه  ,

بچه های نینی سایت کم کم داره تولد نینیهاشون میشه!

قرار شده همه خاطره روز زایمانشون رو بنویسن ...

دیشب داشتم فکر میکردم و ناخودآگاه صورتم خیس شد ....

باورم نمیشه داره یک سالت میشه

یک سال که من فقط از خستگیهاش نوشتم و خیلی از لحظه های خوبش رو توی قلبم قائم کردم برای روز مبادا ....برای روزی که خودت هم مامان بشی و حس کنی ....

حس کنی وقتی دارم بهت شیر میدم و کمرم از نشستنهای مکرر خسته شده دستت رو میذاری روی قلبم و نوازش میکنی سرخوش میشم

حس کنی وقتی دیگه شبا تحمل بیدار بودنت رو ندارم و میدمت دست بابات و تو گریه میکنی قلبم درد میگیره و دوست دارم دوباره بغلت کنم با اینکه چند لحظه قبلش از خستگی میخواستم بمیرم

حس کنی وقتی میخندی وقتی موقع شیر خوردن چشم تو چشم میشیم وقتی عروسکت رو بغل میکنی و لبت رو روی صورتش میذاری حس کنی وقتی از پشت سرم میگی "دا" یعنی دالی مامان بیا منو پیدا کن و بعدش میخندی دیگه لحظه ای خستگی برام نمیمونه ....

باورم نمیشه توی اتاق عمل اینقدر سرخوش دیدن تو بودم که خانم دکتر گفت سال دیگه هم اینجایی ....

یادمه شب دنیا اومدنت بابات یه فیلم از خودش گرفت که امشب ،شب آخریه که دوتایی هستیم و .... و بعدشم خوابید!

الان بهش میگم باید توی فیلم یادآوری میکردی "شب آخریه که بی دغدغه و راحت میخوابیم"

امسال یک ساله شدنت توی روزایی که شیرخواره ی امام حسین شهید شد ....

کاش یه جوری تربیتت کنم/کنیم که پای رکاب امام زمانت(ع) شهید بشی

خدایا! نسل ما شیعه و محب علی ابن ابی طالب باشن، انشالله





برچسب ها : مادرانه  ,

باورم نمیشه این روزا تمام دلخوشیهامون تعداد قدمهایی که خانم فاطمه تنهایی بر میداره

من  و باباش ذوق میکنیم و کلی خوشحال میشیم و خودش هم از ذوق ما ذوق میکنه و واسه خودش دست میزنه

خدایا! خیلی ناشکریماااااااااااا شرمنده م





برچسب ها : مادرانه  ,

دیشب دیگه واقعاً گریه کردم!

اول شبی یه کم با آقای همسر بحث کردیم،رفت آشپزخونه شروع کرد به شستن ظرفا و مدام غر میزد و میگفت چرا از صبح ظرفا رو نشستی!؟منم هی میگفتم خب بیا خانم فاطمه رو بگیر من سه سوت میشورم مثل همیشه!

اما اون همچنان غر میزد و ظرف میشست!

حالا خوبه شامم آماده بود -فکر کنم آقای همسر این روزا زیادی خسته میشه و دنبال بهونه ست-

شام رو خوردیم و آقای همسر جلوی تلویزیون ولو شد ...

خانم فاطمه هم چند روزی هست خیلی غرغرو شده فکر کنم میخواد دندون در بیاره!

ساعت 10 خاموشی زدم که لااقل آقای همسر غرغرو بره بخوابه ... خانم فاطمه هم 10.5 خوابید اما هنوز چشمام گرم نشدهبود که بیدار شد! معلوم بود یه چیزیش هست اما من حسابی کلافه شده بودم و خسته ...

از شدت خستگی همینجوری اشکام میومد،جداً چرا باید بچه ی من اینجوری باشه!نکنه همه ی بچه ها این شکلی هستن؟!پس قدیمیها که یه هوارتا بچ داشتن چی کار میکردن!؟

هی خودمو دلداری میدادم اما واقعاً جسمم کم آورده بود و از لحاظ روحی که بدتر ...

آقای همسر دیگه ساعت 3 بیدار شد و یه کم خانم فاطمه رو بغل کرد تا توی بغل باباش خوابید!تا دوباره گذاشتش پایین باز بیدار شد ...

هر وقت به یه بچه ی دیگه فکر میکنم میگم یکی دیگه هم مثل این، تازه با این فرق که 1ساعت عصر که این میخوابه من به کارم میرسم اونوخ باید یکی دیگه رو هم تر و خشک کنم ... بعضی وقتها حالم بهم میخوره از این همه خستگی تموم نشدنی ...

پ.ن. لطفاً اگه مامانی شرایط منو داشته بیاد بهم بگه این شبا تموم میشه!





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,

خانم فاطمه،کلاغ میگه قار قار

*گارگار....

در بزن بگو بابا بیاد

*گاگا گاگا

بعبعی میگه بع بع

*ب ب

چند روزی بود که به طور خیلی عجیب نای نای میکرد،یه جوری دستش رو تکون میداد فکر میکردی بچه استاد خصوصی داره!حالا از سرش افتاده و لی لی حوضک میکنه!

میوه رو دوست داره کامل بدم دستش! نه با قاشق میخوره نه ریز ریز!دیشب تا مرز خفگی باز پیش رفت،بس که زدم پشتش بالا آورد و همینطوری تیکه های سیب میومد بیرون! واسش وقتی ریزریز میکنم نصفش رو که میده من بخورم نصفش رو هم از دهنش نصفه نیمه در میاره دوباره میده به من!عجب معجونیه نیم خورده ی خانم فاطمه

دیروز هم پنجمین دندونش در اومد ....

اینه احوال آخرین روز از یازدهمین ماه زندگی دخترکم ...

پ.ن.دخترکم به شدت داره از همون نیمچه رگ ترکیش استفاده میکنه و همه کلمات رو "گ"میگه!





برچسب ها : مادرانه  ,
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >