سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

از دیروز گیر دادم به اشپزخونه,با توجه به اینکه شش ماه قبل اومدیم این خونه,اما بازم سه تا کیسه بزرگ بازیافتی و شوتینگ به منزل مادری پیدا کردم!

قبلنا علامت سوال بزرگ داشتم با خونه تکونی اما الان در حال لذت بردنم,الحمدلله

البته قصد ندارم اساسی بتکونم,همون روزی یکی دوساعت به ذایقه م بیشتر میخوره

پ.ن.مقادیر زیادی سبزیهای خشک شده دارم که نمیدونم چیه!این بدترین قسمت بوده تا حالا





برچسب ها : همسرانه  ,

بی مقدمه یهو سر از جمشیدیه در اوردیم و کلی بررررررف دیدیم و گاهی حتی ترگهای ریز صورتمون رو نوازش میداد

هرچند بی مقدمه رفتیم و کفش من به شدت لیز بود و لباسامون هم کم اما خوب بود واقعا

ادامه مطلب...




برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,


برچسب ها : همسرانه  , آشپزی  ,

یک دو سه صدا میاد ...

عرض شود که از اونجاییکه گاهی از روزهای زندگی ما در اوج سینوسی به سر میبریم یهو یه کارهایی انجام میدیم که خودمون هم کپ میکنیم که آیا این همون آدم یه هفته قبل ه!

چند روزه دلم آش گندم میخواد حالا شما فکر کن نه گندم داشتم نه سبزی آش!

فلذا هی بی خیالش میشدم تا اینکه امروز دست در دست دخترک رفتیم مغازه و دلمون خواست به جای گندم پوست کنده بلغور گندم بخریم و مهمتر اینکه سبزی آش خریدیم (صدای تعجب حضار)!!

حالا گندم رو یه جای دلم گذاشتم اما این سبزی کثیف گلی رو چی کار کنم!دست به کار شدم واسه تمیز کردنش از فینقیلی بودنم تا حالا از سبزی پاک کردن بیزار بودم خصوصاً که سبزی گلی هم باشه :((((

خلاصه که هی به لطایف الحیلی سبزی ها رو نصف پاک کردم نصف ریختم دور وسطش هم دوبار دستام رو شستم الان هم تا حالا چهاربار شستمشون ولی اون حجم از کثیفی فکر نکنم حاا حها تمیز بشه!!

بلغور و برنج نیم دونه و لوبیا و نخود و عدس رو هم که قبلاً خیس خورده توی فریزر بود رو با مقادیر زیادی استخوان گوسفند گذاشتم و الان داره قل قل میکنه!

امیدورام تا هشت نه شب یه آشی دست ما رو بگیره!هرچند به این آشی که ساختیم دیگه نمیشه گفت آش گندم:دی

حالا همه ی اینا رو گفتم تا به اینجا برسم! اختلاف فرهنگی ....

ادامه مطلب...




برچسب ها : همسرانه  , عروسانه(دخترانه)  , آشپزی  ,

دیروز رفتم یه دکتر بالای سیدخندان،خیلی میگفتن دکتر معروفیه و کارش عالیه و ...

ما هم گول خوردیم و رفتیم!

البته نه اینکه بد باشه ها!

دکتره یه جورایی تلفیق طب سنتی و طب مدرن بود با نبض بقیه چیزا رو میگفت!

نبضم ر گرفت گفت بدنت خشکه،باید بری جای مرطوب زندگی کنی و ویتامین B,C بدنت هم خیلی کمه! رژیم غذایی داد با جو و گندم! بماند که همسرجان چقدر به ما خندید :دی

امروز هم بعد از شش ماه و اندی رفتم آزمایشاتم رو به دکتر نشون دادم ایشون هم فرمودند ویتامین D3 بدنت خیلی کمه و سه عدد آمپول مرقوم فرمودند که دوهفته یه بار نوش جان بفرماییم!

حالا خوبه آزمایش بقیه ویتامینها رو نداده بودم وگرنه با این وضع برمیگشتیم منزل پدری:)))

*توی مطب دکتر امروز یه عالمه خانوم با شکمهای بسیاااااااااااااار برآمده دیده میشدند که کلی حالشون بد بود و فکر میکردند فردا روزی که بچه دنیا بیاد راحت میشن از این وضع ولی زهی خیال باطل که اول مصایب شیرین مادریه! 

یه قسمت جالب دیگه یه مامانی بود که سه قلوی 5 ساله داشت و دوباره باردار شده بود! بهش گفتم آخه تو دیگه چرا!گفت پوشتم کلفت شده گفتم یه دختر بیارم که دخترم تنهاست!!

** امروز شنیدیم یکی از رفیق هایمان دوباره مادر شده و بماند که چقدر خوشحال شدیم از این خبر!

باقی خدا و بس!

دعایمان بفرمایید 





برچسب ها : همسرانه  , همینجورانه  ,

 

بعد از نوشتن پست قبل,باز یه سوال قدیمی به ذهنم هجوم اورد!ایا راهی که میرم درسته؟!

چند روز قبل دخترک ازم سوال کرد که مامان تو تا حالا مدرسه رفتی؟گفتم اره!گفت دیگه کجاها رفتی؟گفتم دانشگاه رفتم,سرکار رفتم ... دخترک با یه ذوقی گفت "سرکار رفتی؟؟؟؟؟" الان چرا نمیری سرکار مامان؟

ادامه مطلب...




برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,

 

امروز اتفاق بدی افتاد!همسرجان به شدت خسته بود و از ساعت سه هم ماشینش خراب شده بود توی این ترافیک و ... تا برسه شده بود هفت شب!

منم از ختم قران رفتم خونه مامانم پیش دخترک تا با همسر برگردیم خونه!(سه هفته بود نشزه بود واسه این مراسم برم)

امادگی خستگیش رو داشتم اما نه تا این حد!

من اماده بودم که زنگ زد بریم پایین که خودش اومد بالا و چایی خورد!

دخترک مثل همیشه شروع کرد به نق زدن که من نمیام و میخوام اینجا بمونم و ...(فیلم هر دفعشه اما به مراتب از قبل بهتر شده)

ادامه مطلب...




برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  , عروسانه(دخترانه)  ,
<      1   2   3   4   5   >>   >