سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

از وقتی از خونه معصومه اومدم.دارم به حرفای دوستش فکر میکنم!

دوستی که از روز زایمانش به عنوان بهترین روز عمرش یاد میکنه و حتی بریدن بند ناف بچه ش به دست شوهرش و ... چه جوری میشه که جدا میشه و ...

یعنی چه جوری میشه رو میفهمما!چون اون سه چهار روز که از همسرجان حسابی ناراحت بودم یه جورایی حس کردم داره وجودش برام بی تفاوت میشه!

حالا تو فکر کن وقتی با یه ناراحتی جزیی به اینجا برسی کافیه یه چیز مهم بشه دلیل اختلاف!

چقدر باید مراقب زندگی بود ...





برچسب ها : همسرانه  , رفیقانه  ,

با معصومه میریم نمایشگاه کتاب , موقع برگشت همسرجان بهم میگه که بعد از مدتها سرحال منو دیده!راست میگی این دو سه هفته  اقعا روزای سختی بود و فقط خرید کتاب میتونست حالمو خوب کنه

البته فقط که نه!چون هر شب ده یازده که میشه دلم میخواد همسرجان منو ببره یه جای سرد مثل جمشیدیه,شیان یا یه همچین جاهایی و با هم چایی بخوریم که البته همسرجان اون موقع در خوابه نازه!





برچسب ها : همسرانه  , رفیقانه  ,

بعد از یک هفته بالاخره با همسرجان صحبت کردم!دقیقا مشکل همون غرور بود که بنظرش توسط من له شده!

مشکل نسل ماست که توی خونه سرور شده و حالا که ازدواج میکنه بلد نیست مطیع باشه!

والسلام!

 





برچسب ها : همسرانه  ,

این روزا هم من,هم همسرجان منتظر یه جرقه یم واسه منفجر شدن!

اما به جاش سعی میکنم خیلی هواشو داشته باشم,چون میدونم از چند طرف تحت فشاره مخصوصا با اون روحیه پروانه ای که داره!

دیروز قرار بود ناهار بریم خونه پیش بابااینا(بعد از دکتر),اما دیدم اصلا راغب نیست و قرار شد ما رو پیاده کنه و خودش بیاد خونه,غذا بخوره بعد هم دوباره بره دنبال کارهاش!

احساس کردم یهو دمغ شد! و میدونستم منتظره منفجر بشه!

گفتم پس ما هم میایم خونه با هم ناهار میخوریم بعد میریم خونه بایا اینا,چون به دخترک قول دادیم اگه همکاری کنه میریم اونجا!

بماند که دخترک چقدر گریه کرد,جیغ زد,... چقدر همسرجان منو مواخذه کرد که اینقدر لی لی به لالای این بچه نذار (از اون حرفا که وقتی اخلاق بچه مورد پسند باباها نیست,بنظر میاد اینجا تقصیر مادره)خلاصه که با خنده و شوخی و ادا اطوار اوضاع خونه رو سر و سامون دادم و با هم ناهار خوردیم و ...خلاصه با خوبی و خوشحالی از هم جدا شدیم!

کلا الان مثل یه بره مطیعم! ناهار شام به راه,هرچی شما بگی درسته, هرکار بگی انجام میدیم,...چون میدونم الان دیگه زندگیمون فقط یک جرقه کم داره تا نابود بشه!

امروز که همسرجان نیمه خواب و بیدار جلوی تلویزیون خوابیده بود از حال سینی ها پرسیدم,گفت شکرخدا اون مشکلی که بیش از یک ماه درگیرش بود رفع شده,منم با خنده گفتم انگار ما خیلی نباید توی خوشی باشیم ارور میدیم خدا دیده خیلی ناشکریم و توی خوشی غرق شدیم,گفت یه حال اساسی بده!شاید هم لطف خدا بوده بیشتر قدر زندگیمون رو بدونیم!

از دیشب هی به خودم میگم این سه سالگی سن سختیه,من که به خاطر یه چشم دخترک سه ساله م اینقدر کم میارم,.... لایومک یومک یا اباعبدالله





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,

یه جعبه  شیرینی میتونست از اون موقعیتها باشه که اعلام آتش بس بشه!

هرچند کلا از اون جنگای سرد بود که همه با هم حرف میزنند اما با یک احساس بی تفاوتی!

خلاصه که در جعبه رو باز کردم و ....

و بعد از چهار روز سه تایی با هم غذا خوردیم!

اما هنوز امادگی صحبت کردن رو ندارم!

 





برچسب ها : همسرانه  ,

بی تفاوت!

ادمیزاد موجود عجیبیه,میتونه احساساتش از نهایت محبت به نهایت بی علاقگی میل پیدا کنه,بینهایت مثبت تا بینهایت منفی!

قدیما اگه غذایی میپخت کلی ذوق میکردی,اما حالا بووش هم حالتو بهم میزنه

میتونه کسی که تا دیروز اگه جواب سلامت رو نمیداد دق میکردی,امروز از کنارش بی تفاوت رد بشی!

بی تفاوتی بده....

پشت تلفن,جلوی بقیه خوبیم اما خونه برامون حکم زندان رو داره حالا من تبعیدی هستم یا اون,نمیدونم! 

دیگه حال غصه خوردن رو هم ندارم!

این نیز بگذرد





برچسب ها : همسرانه  ,

بعضی وقتها اون شبهای سیاااااااااه که به قول دوستم توی زندگی هر کسی هست،اینقدر تاثیر منفی داره که بعد از سه روز هنوز نمیتونی اختیار زندگیت رو به دست بگیری!

حالا این وسط دردهای جسمانی و مریضی خودت رو هم که بذاری کنار، هی این چشم دخترک دیوونه ترم میکنه!

توی کربلا احساس کردم چشم راستش یه جوریه!

هی به خودم گفتم بی خیال اینقدر فکر و خیال منفی نکن!

دیروز دیگه دل رو زدم به دریا و به بابا گفتم چون اگه به بقیه میگفتم یحتمل باید پاسخگو هم میبودم!!! بابام هی باهاش کار میکرد و این اصلاً با چشم چپش جواب نمیداد حالا یا فقط ضعیفه (تا جایی که یادمه چشم چپش صعیف بود) یا یه چیز دیگه!

امیدوارم هرچی هست در حد توان من باشه!

چهارشنبه بین مریض توی یکی از کلینیکها وقت گرفتم ، هرجا زنگ میزدم برای چند هفته دیگه وقت میدادند!انگار دکتر متخصص اطفال نایاب شده!!!

پ.ن. لطفاً برامون دعا کنید، واقعاً این روزا روحم خسته ست،البته اگه شهره بود میگفت طبیعیه اما اینقدر همه چی روی هم جمع شده که  ....





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  , چشم دخترک  ,
<      1   2   3   4   5   >>   >