سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS


برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  , عروسانه(دخترانه)  ,

از صبح حسابی درد جسمی و بی حوصلگی کلافه م کرده بود!همسرجان هم از صبح چندبار رفته بود تا سی چهل کیلومتری تهران و برگشته بود اما نزدیکای خونه بود زنگ زد بریم مسجد اقلاً به آخر مجلس میرسیم!

رفتیم و همه چی خوب و خوش بود فقط اینکه من با دخترک توی مجلس بیشتر هم کلافه شده بودم، حتی توی اون شلوغ یمجبور شدم دخترک رو تا دسشویی هم ببرم ...

اومدیم خونه من از کمردرد دیگه نمیتونستم راه برم نشستم روی مبل و موبایلم رو هم روشن کردم! همسرجان هم مشغول درست کردن داروی گیاهیش بود که گفت چرا اینجا چربه و ....

یهو انگار زندگیمون رو آتیش زدن! شروع کرد همسرجان به گیر دادن!مرتب ایراد گرفتن که اگه دوساعت توی خونه وقت بذاری همه چی درسته و من دوران دانشجویی هم اینجوری زندگی نمیکردم و ...

یادم نیست چندتاش رو جواب دادم اما یاد گرفتم که وقتی همسرجان عصبانیه نباید جوابش رو بدم چون بدتر میشه اما یه وقتایی واقعاً دیگه از دستم در میره!

خلاصه که یه کتاب گرفتم دستم و نشستم به خوندن، همسرجان هم همینطور غر میزد و کار میکرد و ....

بعد یه نیم ساعت رفت دندونش رو بشوره گفتم بذار یه چیزی بگم که اوضاع اروم بشه،اما همین که از کنارم رد شد گفت به جای این کتابها بشین شوهرداری بخون!منم گفتم شوهر مثل تو، هیچ استادی نمیدونه چه جوری باید باهاش برخورد کرد ( بعضی وقتها آدمها چقدر میتونن لج درآر بشن)

خلاصه که بهو با این حرفش منم بی خیال شدم از این که پیش قدم بشم برای جمع و جور کردن ماجرا

اما یهو گفتم بی خیال، قرار به قهر و ناراحتی باشه تا چند وقت ادامه پیدا میکنه و حیفه این روزها و حال و هواها که اینجوری بگذره!

رفتم نزدیکش گفتم "خیلی بده آدم وقتی عصبانیه یه چیزی بگه که بعداً پشیمون بشه" بعد هم یه ماچ کوچولو و گفتم اینم واسه این بود که شب با دلخوری نخوابم اما حقیقتش رو بگم کارم کاملاً تصنعی بود و هیچ جس خاصی توی وجودم نبود!

دیگه همه برقا خاموش بود (همسرجان شبا پیش دخترک میخوابه بعد وسطای شب میاد پیش من) همسرجان بلند بلند گفت که برم ساعتم رو کوک کنم صبح زنگ بزنه و اومد توی اتاق و دیدم که از جیبش پول گذاشت کنار برای صدقه! دخترک هم همینطور توی پر و پاش میپیچید .... بعد یهو اومد و ... دیگه مراسم آشتی کنون و حرفای رمانتیک و ...

خداروشکر که به خیر گذشت، اما مشکل اینجاست که این حرکات توی ذهنم میمونه! یعنی اگه چندسال هم هی همسر از دستپختت من و آشپری من تعریف کنه بازم یادم نمیره که مثلاً فلان وقت فلان برخورد رو کرد با من در مورد غذا!کاش میشد اینها هم از ذهن آدم پاک بشه ....





برچسب ها : همسرانه  ,

دیشب حدودای ده ده و نیم بود که من داشتم توی اتاق کتاب میخوندم و دخترک هم کنارم مشغول بازی با وسایل مامانش و همسرجان هم توی هال مشغول هویه کاری!

دخترکمون رفت که نمیدونم به باباش چی رو نشون بده که یهو صدای جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغش بلند شد!

چی شده بود؟!

 سر هویه رو با انگشتاش گرفته بود! معلوم بود درد زیادی داره که اینجوری جیغ میکشه!

دستش رو بردیم زیر شیر آب و تنها چیری که یادم میومد زدن عسل بود به انگشتاش....

برای اینکه حواسشو پرت کنم که گریه نکنه بردمش توی اتاق که با هم بازی کنیم!

اول گفتم کی میتونه زبونش رو بچسبونه به مماغش!هرکاری کرد نشد (البته منم بلد نبودما)، بعدش جریان نافش رو گفتم که هر کسی وقتی توی شکم مامانشه هر چی مامانش میخوره با نافش میره به ناف اون تا بزرگ بشه و دنیا بیاد! بعدشم بازی نون بیار کباب ببر! یا ببین کدوم انگشتم قایم شده بین انگشتای دیگه م!

همسرجان صدامون کرد که بیاید میوه بخورید و بعدش من و همسرجان به خاطر گل روی دخترک نون بیار کباب ببر بازی کردیم! خانم کوچولو به پهنای صورت میخندید با صدای بلند ....

توی بازی همه ش فکرم مشغول بود! میگفتم حتماً باید یه اتفاقی بیوفته که اینجوری سه تایی کنار هم بشینید و بخندید!؟

نشه فردا روزی بگم کاش بهتر مادری میکردم.... کاش همسر بهتری بودم :(

آخر سر هم به خانم کوچولو گفتم که ببین چقدر آدم وقتی یه دست نداره سخته کارهاش رو انجام بده! تایید کرد! بعدم دوتاییمون دعا کردیم که ان شاالله هیچ بچه ای نباشه که دستاش کار نکنه ....

خدایا! ممنونم برای همه تلنگرایی که اگه پیش نیاد، یادمون میره میتونیم خوش باشیم ....

پ.ن. دخترک امروز دستش علاوه بر پارگی و نیمچه تاولی که رده بود دیدم انگار چرک هم کرده! امیدوارم با همین عسل زدنها خوب بشه





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,

دیروز همسرجان اومد بهم یه حرفی بزنه حرفش رو خورد!

پی گیرش شدم! گفت اگه بگم باعث اختلاف میشه منم به شدت فضوووووووووووووووووووووووووووووول بیشتر گیر دادم تا اینکه گفت من دوست ندارم با فلانی(که چزء اقوام درجه نزدیک من محسوب میشه) در ارتباط باشیم!

گفتم وای چه حسی، دقیقا ًمنم همین حس رو دارم! واقعا ًاز اینکه باهاش در ارتباط باشم خوشم نمیاد اصلاً با هم تفاهم اخلاقی ندارم و گاهی به شدت لجم ازش میگیره حتی!

بعد هم گفتم یادته آقای پناهاین در مورد ورابط اجباری گفته بود! این که من با معصومه خوب باشم و تو با فلان دوستت که هنر نیست! هنر اینه که با یکی که خوشت نمیاد در ارتباط مفید باشی و بهش محبت کنی مخصوصا ًکه جرء ارحامت محسوب میشن!

بحث عوض شد تا رفتیم توی ماشین!

گفتم همسرجانم من الان توی شرایط خوبی و خوشی باهات موافقتم رو اعلام کردم، اگه یه وخ از دست هم ناراحت باشیم و این حرف رو بزنی باعث دلخوری میشه! سعی کن دیگه در این مورد حرف نزنیم .... تایید کرد و تموم شد!

داشتم با خودم فکر میکردم چقدر خوبه که همه چی توی فضای مسالمت آمیز بحث بشه! اما نمیشه یه وقتایی! مخصوصاً وقتی که میخوای بهش ثابت کنی که "تو اشتباه میکنی"!

پ.ن. خانواده ی متعالی!





برچسب ها : همسرانه  , خانواده متعالی  ,

امروز همسرجان که اومد خونه پکر بود اساسی!

گفتم حتماً باز رفته خرید و قیمتها نجومی رفته بودن بالا !پرس و جو کردم نبود!

یه کم خودمو زدم به بی خیالی،ین جور وقتها اگه نیاز باشه خودش حرف میزنه وگرنه تلاش من بی فایده ست!

گفت واقعاً خسته شدم!و بعد تعریف کرد که دوتا مرد جوون از اینا که دنبک میزنن و ... توی اتوبوس رفتن قسمت زنونه و ....!و ایشون به هر کی گفته کسی کاری نکرده برا یاینکه اینا رو بندازن بیرون یا حداقل از قسمت زنونه بیان بیرون!

حقیقتش وقتی صحبت میکرد زیاد به عمق ناراحتیش نمیتونستم پی ببرم!

زیاد پیش اومده بود که توی اتوبوس سوار باشم و همچین صحنه ای ببینم اما اینقدر ناراحت بود و هست که هنوز خوابش نبرده و میدونم فکرش درگیره ...

جدیدنا زیاد دنبال نهی از منکر ه!نگرانشم .... شایدم نیازه نگران خودم باشم که بعضی از منکرا برام خیلی هم دردناک نیست ...

خلاصه که با این سرعت میترسم یه بلایی سرش بیاد:(





برچسب ها : همسرانه  , دل تنگانه(مذهبی)  ,

زن از مرد محبت میخواد

مرد از زن اطاعت

پ.ن. خانواده متعالی هفت

زن اگر میخواهد مرد را صدا بزند باید غرور او را مورد توجه قرار دهد

مرد اگر میخواهد خانم خودش را صدا بزند باید محبوبیت او را مورد توجه قرار دهد

آقایون مراقب باشن دل خانمها رو نشکنند!

خانمها مراقب باشن غرور آقایون رو نشکنند!

آقایون خانم متواضع میخوان!

خانمها آقایون عاشق!

پ.ن. خانواده متعالی هشت





برچسب ها : همسرانه  , خانواده متعالی  ,

چند روز قبل که میخواستم سر حرف رو با همسرجان باز کنم راجع به دلخوری چند روز قبلترش، گفتم کاش میرفتم سر کار که شاید یه کم ارج و قربم پیش تو بیشتر بشه!

(البته که میدونم این مسخره ترین دلیل ممکن بود اما باید از یه جایی شروع میکردم دیگه!)

دیروز همسرجان گفت یادته اون آقاهه توی سخنرانیش یه چیز جالبی میگفت!

-کدوم آقاهه؟! من یه لیست از آقایونی که توی تلویزیون برنامه ی خانواده اجرا میکنن رو گفتم اما گفت نه!آخر سر گفت اونی که گاهی عین لات ها حرف میزنه!

خلاصه که بعد از توضیحات کامل(!) همسرجان فهمیدم منظورش آقای پناهیانه!

-حالا چیز جالبی که میگفت چی بود؟!

-خیلی دقیق یادم نیست اما یه چیزی میگفت در مورد اقتدار آقایون و اینا! این که پول زن هیچ وقت باعث جلب توجه شوهرش نمیشه و ...

خلاصه که یادم افتاد یه روز جمعه با همسرجان یه سخنرانی از حاجی گوش دادیم که همون روزا خیلی ازش استفاده میکردیم به آقایون میگفت مراقب این نکته در مورد خانمها باشید به خانمها هم یه توصیه مشابه میکرد! حالا از دیشب هرچی دارم میگردم پیداش نمیکنم!!!

دیروز داشتیم میرفتیم بهشت زهرا زود سخنرانی خانواده متعالی رو ریختم روی سی دی و گمون میکردم قسمت نهمش باشه اما وقتی سخنرانیش شروع شد در مورد "ایثار" صحبت میکرد و بسی کیفور شدیم، انگار خدا خودش یه جوری هدایتمون کرده بود به سمت این مبحث ....

خلاصه که هنوز اون قسمت رو پیدا نکردم اگه پیدا شد حتماً اینجا توضیح کاملش رو میذارم،یادمه کاربردی بود

 





برچسب ها : همسرانه  , خانواده متعالی  ,
<      1   2   3   4   5   >>   >