سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

یروز با مل مل داشتم صحبت میکردم،انگار نه انگار که این دختر 7 سال از من کوچکتر ه!بعضی وقتها برام حکم خواهر بزرگتر رو داره ...

راستش شاید از چیزایی که میخونید خنده تون بگیریه و بگید ای بابا هنوز بچه ت به اون سن نرسیده داری حکم میدی و برنامه ریزی میکنی و ...

اما دست خودم نیست خوشم نمیاد بچه م بشینه پای تلویزیون عمو پورنگ و خاله ستاره و خاله سارا و هزارتا خاله ی دیگه رو ببینه که به نظرم همه ش ابتذال و مسخره بازیه!!!

دوست ندارم اهنگهایی رو بشنوه که از اول تا اخرش همه ی مردا رو بی وفا میکنه و خانمها رو ....

دوست ندارم بچه م ساعتها بشینه پای کامپیوتر و سی دی های خشن بازی کنه...

کارتن های محبوبش بشن بن تن و دی جی مون و ...

اما از طرفی وقتی میخوام اینا رو ازش بگیرم باید یه چیزی جایگزین کنم براش

یه خوراکی بهش بدم که فکر نکنه از دنیا(!) عقب مونده!

اما باز به خودم میگم تا 4-5 سال جلوی دیدن و شنیدن این اراجیف رو گرفتی بعدش چی! از دوستاش بشنوه و احساس کنه خیلی عقبه چی؟!...

چقدر سخته درست بزرگ کردن یه مهمون معصوم و الهی ....





برچسب ها : مادرانه  ,

دخترک ما یک سره زیر میز تلویزیون ه!

2 دقیقه رفته بودم دست به اب دیدم صداش در نمیاد

اومدم دیدم ای دل غافل از پشت تلویزیون داره سیما رو میکشه!مثلاً گذاشته بودم پشت تلویزیون که نبینه!!!!!

مامان بزرگش میگفت باباش از دیوار راست بالا میرفت فکر کنم دخترش هم لنگه ی باباش داره میشه،هنوز راه نیوفتاده داره کارای خطرناک میکنه:))





برچسب ها : مادرانه  ,

-دیشب دخترا رو بردیم جشن میلاد آقا امام حسین

ننر من که از اولش غریبی میکرد،زینب جونم هم صدا اذیتش میکرد

اما پر رو پر رو تا اخر مراسم موندیم!!!

حالا حرفهایی که شنیدیم:

*میموندین خونه بچه داری میکردین بهتر نبود؟

*چرا بچه هاتون عین پسران؟

*چرا گوشواره ندارن؟

*وای تو مامانشی؟؟؟؟؟؟؟؟چقدر کوچولویی؟(بعد که سنم رو میگم یه نگاه عاقل اندر سفیه میکنه)

*موهاش رنگ خودشه؟( پ ن پ دادم رنگ کردن!)

*دخترت دیده صدایی از خودش بلندتر هست حرصش گرفته داره جیغ میزنه!(رسماً یه وقتایی با صدای بلند داد میزد و داشت مثلاً تکرار میکرد)

 و خیلی حرفهای دیگه!

خاله معصومه راست میگفت شاید ما هم چند سال قبل میدیدم یه بچه ای توی یه مراسم اومده و داره گریه میکنه توی دلمون میگفتیم واه واه خب بشین توی خونه ت بچه داریت رو بکن!اما الان بعضی وقتها دلت میخواد از خونه بیای بیرون یه نفسی بکشی ... این دخترا توی خونه هم بعضی وقتها همینن !!!

2-دیروز خونه ی مادرشوهرم، عمه و عموی خانم فاطمه نشسته بودن کنارش و الکی میخندیدن،این دختر منم غش غش براشون میخندید .... یه نمکی شده بود!اینقدر که مادرشوهرم صداش در اومد که اینقدر بچه رو نخندونید یهو شب دلدرد میشه ها!

3- روسری سرش کردم عین ماه شده بود،ماه شب چهارده مامانش ... خدا تو رو برامون نگه داره خانم فاطمه





برچسب ها : مادرانه  ,

سلام

دیروز دخترکمون رو بردیم مهمونی اونم از این مهمونی ها که همه با هم رو در وایستی دارن اما حسابی همه توجهشون به خانم فاطمه بود و شده بود نقل مجلس!

بچه م هم حسابی فهمیده بود چه خبره و کلی خانم و مودب بود گاهی هم لبخند میزد و دلبری میکرد ...

هی همه میگفتن وااااااااااااااااای چه دختر خوبی،چقدر ساکته،فقط شیر خودتو میخوره،موهاشو نگا و .... منم دیدم جو داره زیادی به نفع خانم فاطمه پیش میره،گفتم فقط این روش رو نبینید یه روی دیگه هم داره دخترکم!اما دختر بلای مامان اصلاً اذیت نکرد ...

تازه اونجا که رفتیم دیدم ای وای وان یکادش نیست روی لباسش!حالا اونجا تعارف هم داشتیم نمیتونستیم بیایم و دونه دونه زیر مبلا و میزا رو نگاه کنیم:دی دیگه بی خیالش شده بودم فقط به مامان خونه گفتم اگه وان یکاد پیدا کردی مال دخترمه!اومدیم از در خونه شون بیرون دیدیم دم ماشین افتاده،چقدر حس خوبی بود پیدا شدنش ...

من باورم نمیشد مهرشهر کرج اونقدددددددددددددددددددددددددر زیبا باشه!خونه ها ویلایی،با معماری فوق العاده زیبا!انصافاً من توی تهران چنین خونه هایی ندیده بودم .... البته اون قسمت که رفتیم انگار همه ش مال کارخونه دارای کرج بود چون همه چیز خیلی شیکتر از اونی بود که انتظارش رو داشتی ...

دیشب بعد از مدتها با آقای همسر 1 ساعتی صحبت کردم،چقدر احساس کردم اخلاقم بد شده!آخه دقیقاً از اون کارهایی که من بدم میاد در حقم انجام بشه در مقابلش انجام میدادم و انتظار هم داشتم عصبانی نشه ... چقدر ما آدما خودخواهیم ....





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  , همینجورانه  ,

سلام به همه

هی میومدم این چند روز یه چیزی بنویسم اما دختر کوچولوی مامان نمیذاشت رسماً! و البته تر حرف خاصی هم واسه گفتن نداشتم ....

عشقول مامان شبا بیش از 15 بار بیدار میشه یعنی حتی کمتر از نیم ساعت!رسماً شبا که میشه هنگ میکنم ...

حدودای 4-5 صبح هم رسماً قاط میزنم،از خودم و زندگی م و آقای همسر و خانم فاطمه و همه و همه بیزار میشم و دلم میخواد سر به تن هیچکی نباشه!

خانم فاطمه دیگه اصلاً صاف نمیخوابه، تا میذارمش توی جاش یه میبینم داره میچرخه و اصولاً -مثل مامانش- به شکم میخوابه یا به پهلو ...خیلی خوردنیه وقت خوابش...

دنده عقب هم که میره، همه ش باید شبا بکشمش بیارمش بالا توی جاش ...

بدون کمک هم میشینه،اما یهو میبینه سقوط کرده و ولو شده وسط اسباب بازیهاش :))

تازگیها هم داره سعی میکنه چهار دست و پا بره،اونم به این صورت که روی دست و پاهاش بلند میشه و خودش رو عین ننو تکون میده!البته این مال از اول هفته بود الان یه کم سعی میکنه در همین حالت خودش رو بکشه به جلو

گلکم دو روزه یه کلماتی با ق و گ میسازه!

حسابی هم تا دلتون بخواد بچه ننه شده ..... یعنی بغل باباش هم که هست دنبال من میگرده و گریه میکنه!واه واه خدا به دور ......

این پسر کوچولوئه،علی امینی رو دیدید تا حالا ... واقعاً نابغه ست یه جوری صحبت میکنه در مورد قرآن کفت آدم میبره .... خوش به حال پدر و مادرش با این تربیتشون ....

برم  به کارام برسم تا این فسقلی مامان خوابه ...

دعا کنید خدا یه کم انرژی بیشتری بهم بده





برچسب ها : مادرانه  ,

سلام

دخترکم یه 3 روزی تب داشت، جواب آزمایشها منفی بود

دکتر گفت احتمالاً ویروس چی چیه و بعد از چند روز تمام بندش میریزه بیرون

و همین هم شد

جمعه صبح دیدم دخترم هی داره قرمز و قرمزتر میشه

تمام بدنش عین اینایی که توی آفتاب سوختن ملتهب شده بود

اولش فقط پیشونیش بود و یواش یواش صورتش و الان دستها و شکم و ...

دکتر گفت همون ویروسه ست و بعد از 3 روز انشالله خوب میشه ...

حالا امروز روز دومه و من لحظه شماری میکنم تا زودتر تموم بشه

دلم واسه دخترکم میسوزه...

دیشب خونه ی مامانم،داشتم لباسای دخترکم رو عوض میکردم یهو دیدم اشکام داره میاد گوله گوله

همون موقع مامانم اومد توی اتاق و کلی دعوام کرد که چیزی نیست که دارم واسش گریه میکنم و بچه ست و از این حرفا

خیلی سخته بچه ی آدم مریض باشه و آدم هیچ کاری از دستش بر نیاد،حتی یه مریضی ساده مثل الان دخترکم ........





برچسب ها : مادرانه  ,

ریشب گلکم تا ساعت 3 هی شیر میخورد هی نق میزد

خوابش میبرد تا میذاشتمش زمین چشماش باز میشد!

ساعت 3 باباش هم اومده بود کنارمون نشسته بود بغلش کردم گذاشتم روی دوپاش وایسته

گفتم دیگه شیر بی شیر

خسته شدم دیگه،خودت برو بخواب

یهو با یه عشوه ای انگشتش روکرد توی دهنش و یه خنده ی ملیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــح تحویلم داد بعد 5 تا بوس آبدار حواله ی لپام کرد

-آقای همسر چشماش 4تا شده بود، دیروز هی به همه میگفت این مامانشو بوس میکنه-

این کار رو که کرد بنده گوشام دراااااااااااااااااااااااااااااااز شد و دوباره بغلش کردم شیر دادم تا خوابید ...

خدا جون قربونت بشم که اینقدر نمک دادی به این جوجوها واسه اینکه ما بزرگترا کم نیاریم....

* عشقم از صبح تب داره نمیدونم چرا ....

** تولد حضرت علی مبارک،ایضاً روز مرد

*** خوش به حال اونایی که اعتکافن .....

****یه نکته مهم: آدم یه خر رو بوس کنه بهتر از اینه که با یه بوس خر بشه!!!!:))))))))))





برچسب ها : مادرانه  ,
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >