سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

شک نکن واسه کسی که توی عمرش حتی یک شب رو تنها نخوابیده امشب شب سختیه ....

آقای همسر خیلی حالش بد بود نمیتونستم از پس دوتاشون بر بیام! مجبور شدم با کلی خواهش و اصرار بفرستمش خونه ی مامانش که لااقل شب یکی هواشو داشته باشه، دیگه بابام هم نزدیکم نیست که نصفه شب بزنگم بدو بیا یکی یه چیزیش شده .....

خانم فاطمه هم همین الان خوابید...

کاش مامانم بود ....





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,

دور تا دور خونه رو هم که ببندیم خانم یه راهی برای رسیدن به اهدافش میکنه!

سمت راست ویترین ه! بس که میکوبید روی شیشه ش و از صداش خوشش میومد جلوش رو با یه تشک بستیم!سمت چپ هم میز تلویزیون!پشتش هم بیس تلفن! که جلوی تلویزیون رو هم با پشتی کاملا ًبستیم!(آقای همسر کلی در بستن اینا ابتکار به خرج داده که زور دخترش نرسه بهشون) اما چند ساعت قبل دیدم که خانم فاطمه داره به سختی خودش رو میرسونه پشت تلویزیون و به دکمه های تلفن دست میزنه!این جوریاس دقیقاً :))))))

پ.ن. البته بعدش به زور از اون پشت درش آوردم!یعنی در اصل بلندش کردم از روی تلویزیون تا تونست بیاد بیرون!





برچسب ها : مادرانه  ,

5 شنبه توی خیابون راه میرفتیم و ماه رو با دست به خانم فاطمه نشون میدادم و واسش "تو که ماه بلند آسمونی" رو میخوندم. البته به سبک و سیاق خودم و با اشعاری که خودم تغییر داده بودم!

از آقای همسر سوال کردم که اینو کجا شنیدی گفت از مامان بزرگم!از هر کی سوال میکردم یه آدرسی میداد،خودم هم از زبون اینو اون شنیده بودم ...چند روز قبل سرچ کردم رسیدم به اینکه اینو یکی به اسم هنگامه یاشار خونده!به آقای همسر که گفتم گفت دانلودش میکردی ببینیم چیه اما من گفتم حیفه اونوخ ذوق خودمون رو توی تغییر شعر از دست میدیم!

اینم اصل شعر:

تو که ماه بلند آسمونی
منم ستاره می‌شم دورتُ می‌گیرم
اگه ستاره بشی دورمُ بگیری
منم ابر می‌شم روتُ می‌گیرم
اگه ابر بشی رومُ بگیری
منم بارون می‌شم چیک چیک می‌بارم
اگه بارون بشی چیک چیک بباری
منم سبزه می‌شم سر در می‌آرم
تو که سبزه می‌شی سر در میاری
منم گل می‌شم و پهلوت می‌شم
تو که گل می‌شی و پهلوم می‌شینی
منم بلبل می‌شم چهچه می‌خونم

پ.ن. این پست مال هفته ی قبله اما نمیدونم چرا نمایش در وبلاگش رو برداشته بودم!!!





برچسب ها : مادرانه  ,

امروز توی مترو بودم

یه صداهای نازی میومد

واسم خیلی آشنا بود

دنبال صدا گشتم دیدم یه نفسی همینجوری که آویزونه مامانشه و داره شیر میخوره هر از گاهی روشو بر میگردونه و صدا در میاره

دلم یهو لرزید بغض کردم

یهو انگار قلبم یه جوری شد،تند تند میزد

فهمیدم حسابی عاشقم و دلم میخواست تا خونه پرواز کنم که فقط به عشقم برسم





برچسب ها : مادرانه  ,

بالاخره کتاب جانستان کابلستان تموم شد البته فصل آخرش رو نرسیدم بخونم!من از اون دسته آدمهایی هستم که دوستم کتاب دستم میرسه تخته گاز بخونم تا تموم بشه اما این کتاب فکر کنم حدود 7-8 ماهه روی میزم بود و هر چند روز یه بار اگه میشد 10 صفحه میخوندم! واقعاً بهم حالی میده نوشته های امیرخانی

این روزا یک سره با آقای همسر در مورد کار و زندگی و ... صحبت میکنیم! رفتیم پارک،میبینم ته پارک یه مرد معتاد کارتون خوابه،بهم میگه چقدر بد ه آدم بی خانمان باشه!اما چند لحظه بعد میگه،بدتر اینه که بی هم صحبت باشه ... چقدر این روزا رو دوست دارم ....

خانم فاطمه ی چهار دندون من، حسابی همه چیز رو میخوره غیر از سرلاک!دیروز سرلاک رو به صورت پودری باباش بهش داد،اونم خورد!اما هرکاری کرد تا به صورت خمیر در میومد لب نمیزد،ما هم برنامه ای داریم با این فسقلی ....

صبحها با هم میشینیم سر سفره ی صبحانه و بهش اجازه میدم هرکاری دلش میخواد بکنه و اینطوری خودم هم صبحانه میخورم!

4شنبه ی هفته ی قبل در یک اقدام انتحاری تخت خانم فاطمه رو جمع کردیم و حالا همه توی اتاقش روی زمین میخوابیم!اینطوری لااقل وقتی خوابه من به یه کم از کارام میرسم!

اگه خدا بخواد(!) میخوام دوباره برم دنبال کارای فارغ التحصیلی! نمیونم چرا جور نمیشه اصلاً

دقیقاً 12 خرداد یه جایی رزومه فرستادم که مهندس پاره وقت میخواست دیروز زنگ زدن بیا واسه مصاحبه!از طرفی دوست دارم یه کار پارت تایم یه جا داشته باشم از طرفی نمیخوام به خانم فاطمه فشار بیاد ایضاً اونایی که قراره مواظبش باشن!حسابی بین عقل و دلم درگیریه، باید دید کی برنده میشه! اما شرایط خودم یه جوریه که آقای همسر میگه اگه اینقدر احساس بد داری نسبت به خونه موندنهای مداومت من کمکت میکنم واسه سرکار رفتن اما هنوز درگیرم...

بعضی وقتها احساس میکنم حسابی حیف شدم(نه که نابغه م از اون لحاظ میگم:))))) ) بعد میگم خوب میشینم واسه دکترا میخونم باز میبینم با فوق لیسانسم کجای عالم رو گرفتم!به خودم میگم خب بچه تربیت کردن آسونتر از کار بیرون کردن نیست باز یکی ته دلم میگه اومدی بچه ت هم خوب از آب در نیومد اونوخ چی!؟کلاً این روزا درگیرم...





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,

سلام به همه

خوبی؟خوشید؟

من یادتون بودم و با همون زمان کمی که برام بود با وجود خانم فاطمه، به نیابتتون آقا رو زیارت کردم

خام فاطمه م از شب قبل سفر سرما خورد!رفتنی با پردیس رفتیم که مثلاً زود برسیم اما خیلی سخت گذشت البته دست آقای همسر درد نکنه واقعا ًاگه نبود نمیشد رفت!خیلی خیلی کمکم بود

اونجا هم رفتیم خونه ی عموم!البته عموم یه چند سالی هست فوت کرده و زنعموم هم مسافرت بود اما پسرش خونه بود!

خانم فاطمه سومین دندونش هم در اومد!

جاتون خالی دو بار هم غذا حضرتی خوردیم البته دفعه اول 5 نفرمون 1 غذا خوردیم!دفعه ی دوم به زور رفتیم بالا توی مهمانخونه حضرت نشستیم و آقاهه دلش نیومد به چهار نفر یه غذا بده ،با 2 پرس غذا حساااااااااااااااااااااااااااااابی سیر شدیم و بهمون چسبید!

راهمون از حرم دور بود و هر دفعه با آزانس میرفتیم اما اینقدر اتافاقت خنده دار پیش میومد که هر روزش برامون خاطره های خنده دار بود

با خانم فاطمه پاتوقمون شده بود دارالحجه!اونجا راحت برای خودش چهاردست و پا میرفت و کلی رفیق پیدا کرده بود و ...!

منم به جای زیارت همه ش حواسم بهش بود و ... هول هولکی 2 خط زیارت میخوندم اما همون هم کلی برام غنیمت بود!

در کل عاااااااااااااااااااااااااااااالی بود

از خیلیهاتون توی مشهد خاطره داشتم و یادتون افتادم از صحن گوهرشاد و دارالهدایه و مصرع "همه ی عمر سفر یک چمدان بستن بود" و ....

امیدوارم به زودی زود قسمت همه تون بشه!





برچسب ها : مادرانه  ,

دخترکم به شدت عاشق آلو قرمز ه!بعدشم دوست نداره براش کوچولو خورد کنم تا بخوره،باید حتماً دستش بگیره و خودش بخوره

و البته بعد از هربار خوردن میمیرم و زنده میشم چون یه تیکه ش گیر کرده توی گلوش!

عکسش هم خوب نشده به دلیل نور بدی که توی اتاق بوده اما خب شکار لحظه ها بود دیگه!بپذیرید علی الحساب





برچسب ها : مادرانه  ,
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >