سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS


برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  , عروسانه(دخترانه)  ,

افطاری و ...

بالاخره افطاری امروز تموم شد! با اینکه خیلی افطاری سنگینی نبود اما چون وسایلام خیلیهاش توی کارتن بود و اندازه چهارده پونزده نفر وسایلم کامل نبود یه کم سخت بود و سختی بعدیش این بود که مهمونی چون کاملا مردونه بود باید فکر همه چیز رو میکردم! و همه چیز رو جلوی چشم میذاشتم مثلاً با اینکه قاشق چایی خوری رو هم گذاشته بودم همسرجان یادش رفته بود قاشق چایی خوری بیاره!
غذا هم قیمه بادمجون گذاشتم با سوپ جو که شکرخدا خیلیهاش خورده شد و فقط مقادیر زیادی سالاد برامون مونده!

قسمت خوب ماجرا این بود که همسرجان گفت هم نماز جماعت خوندن و هم حاج آقا یه 1 ربع در مورد سوره اناانزلنا صحبت کرده بود و صابخونه ی قبلیمون هم روضه خونده بود ...

خدایا شکر برای اینکه لایقمون دونستی .... امیدوارم قدر بدونیم!

پ.ن. امشب همسرجان خیلی ازم تشکر کرد، نیتم تماماً به خاطر همسرجان نبود اما خداروشکر که روو سفید شدم:)

پ.ن.2. وقتی فهمیدم که امروز روز وفات حضرت خدیجه ست خیلی ذوق کردم،یادمه سال 86 وقتی ما رو بردن قبرستان ابوطالب دست به دامنش شدم .... 

 





برچسب ها : همسرانه  , دل تنگانه(مذهبی)  ,

سلام

یادمه چند سال قبل یه داستانی شنیده بودم(چند روز قبل هم توی واتساپ بچه ها گذاشته بودن) که یه پیرزن و پیرمردی با هم زندگی میکردند،پیرمرده شبا خیلی خروپف میکرد هر چی زنش بهش میگفت شب خروپف میکنی گوشش بدهکار نبود تا اینکه پیرزنه یه شب صداشو ضبط کرد تا فردا صبحش بهش نشون بده که پیرمرده فردا صبحش دیگه چشماشو باز نکرد و از اون به بعد اون صدا شده بود لالایی شبای پیرزن!

حالا شده حکایت ما!

این همسرجان ما شبا قبل از اینکه سرش برسه به بالش خوابش میبره و اصولا ما به سانس خروپفش میرسیم! اما عمیقاً میتونم بگم این جزء صداهای دلنشین زندگیه! یعنی خدا به داد برسه شبایی که همسرجان یه دغدغه ای داره و خوابش نمیبره!یعنی فاتحه ی خواب راحت اون شب خونده ست،بس که از این پهلو به اون پهلو میشه خواب ما هم میپره .... شاید باورتون نشه اما وقتی میبینم خروپف همسرجان بلند شده کلی خدارو شکر میکنم که خوابه!

حالا امشب جزء همون شباست که ایشون رفتن ددر و ما در خانه یم و منتظر و بیدار تا بیاد ... انگاری وقتی نباشه هیشکی نیست واسه ما لالایی بخونه تا خوابمون ببره! یه همچین موجودی هستم من!!! 

پ.ن. نود درصد اوقات زندگیم مثل حرفهای بالاست اما ده درصد باقی مونده ش دلم میخواد خفه ش کنم که اینقدر راحت و بی دغدغه خوابیده و منوو با کوهی از بی خوابی تنها گذاشته .... والااااااااااااا

 





برچسب ها : همسرانه  ,

گفتم به وبلاگم هم برسم بعد برم سراغ ادامه بافت شالگردن برای همسرجانم!

خودم هم فکر نمیکردم بافتنی بگیرم دستمو و مثل خانمهای خوب بشینم برای شوهرم شالگردن ببافم اما یهو گول خوردم!البته الان حس خیلی مثبت هم ندارم بس که مامان و بابام و همسرجانم گفتن مراقب چشکت باش!مراقب چشمت باش!

کلاً توی زندگیم یاد ندارم چیزی رو پیگیر دنبالش باشم و بعدش یهو بی خیالش نشم!

فکر کنم شالگردن رو که تموم کنم بشه بافت اول و آخرم!

یه وقتایی فکر میکنم حالا که چی ! خب پوش بده از بیرون بخر! باز یه وقتایی به خودم میگم بابا هنر دسته حیفه قشنگه...

اما کلاً فکر میکنم هنوز نفهمیدم راه زندگیم چیه!

این بد ه یا خوب!؟مسلماً بد! اما امیدوارم ختم بخیر بشه!





برچسب ها : همسرانه  ,

 همسرجانم در یک اقدام یهویی رفته هی گوشی خریده!

بعد اومده داده به من!!!

چند ماه قبل کلی دنبال گوشی میگشتم امااینقدر امکانات گوشیها خوب بود که آدم نمیتونست دل ببنده به یه گوشی زیر 500 تومن اما الان میبینم که این هم خوبه و دوست داشتنی مخصوصا ًاینکه هدیه از طرفه همسرجانه که میره مسافرت یه هفته من مشفول این باشمم و دلم واسش تنگ نشه:))





برچسب ها : همسرانه  ,

هربار همسرجان میره مسافرت فکر میکنم نکنه بره و دیگه نیاد ...

خیلی حسه بدیه ها ...

اینکه فکر کنی شاید کسی که بودنش اینقدر برات روزمره شده یهو از روزمرگی عقل و دلت بره فقط توی خاطراتت...

خدایا به خودت سپردمش از شر شیاطین جن و انس ...

دارم فکر میکنم اونایی که زمان جبهه و جنگ بودن چقدر زندگیشون خدایی تر بود ... میدونستن هر رفتی احتمال برگشتش کمه ...





برچسب ها : همسرانه  ,

هفته ای که گذشت به خاطر نبودن مامان و بابام خاص بود!

یه جورایی تمام نگهداری خانم کوچولو گردن خودمون بود با وود اینکه یه روزش رو من کلاس داشتم و یه روزش رو هم رفتیم دکتر!

همسرجانم خیلی همکاری کرد توی این هفته با من ... حس خوبی بود

اتفاق جالب دیگه این هفته این بود که برنجمون تموم شده بود و کیسه دیگه ش خونه ی بابا اینا بود که خب مسافرت بودن!در نتیجه من باید خلاقیت به خرج میدادم در مورد غذا پختن ...

این هفته لوبیا گرم و تاس کباب و 5 شنبه هم با یه حرکت محیرالعقول و دست به دامن شدن امام حسن عسگری(ع) یه کوفته تبریزی خوشمزه درست کردم ....

اتفاق دیگه ی این هفته این بود که ما دیروز جلسه دوم کلاسمون بود و چقدر خوب بود 2 ساعت اول خانم همیز بود و 2 ساعت بعد دکتر غفاری ... 

دکتر غفاری حرفای خوبی میزد یه جورایی میگفت زن باید بتونه هنرمندانه همه چیز رو رفع و رجوع کنه اگه زندگی با مشکل بر بخوره یه جورایی تقصیر زنه البته دنبال مشکلات حاد از طرف آقایون نباشیدا منظور همین مشکلات و سوء تفاهم های زندگی مشترکه....

و آخرین خبر این هفته مربوط بود به دیشب که همسرجان بهم گفت مامان و بابا و خواهر و وشوهرش تا یه ساعت دیگه میایند خونه مون ... حالا تو حساب کن دیگه هم خونه زندگی مون نامرتب بود و بعدشم وقت شام بود!سه سوت یه قیمه گذاشتم توی زودپز و برنج رو هم از خونه بابا اینا آوردیم و زود ریختم توی پلوپز و ... بالاخره یه شام دورهمی خوشمزه رو به راه شد ...

باید مراقب این زندگی با این روزای خوب بود یه قت تلخ نشه ....





برچسب ها : همسرانه  ,
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >