سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

دیروز یکی از روزهای وحشتناک زندگی مشترکمون بود

یعنی میتونست که وحشتناک باشه و ترکشهاش تا مدتها توی تن زندگیمون بشینه

اما با لطف خدا رفع و رجوع شد البته احتمالاً تاثیر منفیش یه جای زندگی خودشو نشون میده

من فهمیدم که همسرجانم خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بهتر و با شعورتر و مومن تر از منه! 

اینو وقتی فهمیدم که به خاطر یه مسیج نا به جا که به گوشی من زده شده بود و همسرجان بعد از 5 سال-به خاطر بد وقت اومدن مسیج- گوشی م رو نگاه کرد برای مسیح و ....یک روز تمام توی کابوس بودنش که نکنه زنش از دستش داره میره و ..... و دیشب که دیدم نفسهای بدی میکشه و با اینکه خسته ست خوابش نمیبره!خوشبختانه خانم کوچولو زود خوابید و تونستیم با هم یه دو ساعتی حرف بزنیم ....

چقدر از خودم بدم اومد به خاطر اذیتی که ناخواسته موجبش شدم

به خاطر روز بدی که براش ساختم

و وقتی باهام کلی حرف زدم بهم گفت که من نمیخوام تو ور از دست بدم و بغض راه گلوش رو گرفته بود

و شب که بعد از حرف زدنمون داشت نماز میخوند و به اشکاش اجازه داد که واسه خدا بباره...

من با خدا معامله کردم دو طرف سود!گفتم خدایا اینو حل کن قول میدم بیشتر مراقب باشم 

خدا راست و ریسش کرد اما خدا کنه یادم نره چه قولی دادم به خدا ...یادم نره چه دلی رو شکوندم اون روز .... یادم نره چقدر همسرجانم رو اذیت کردم!

خدابا!

دستم گرفته ای ز عنایت، رها مکن .... 

پ.ن.بد نوشتم چون مسئله همینقدر گنگ بود برام!صرفاً جهت عدم فراموشی خودم





برچسب ها : همسرانه  ,

سه تایی وایستادیم به نماز خوندن

جلو همسرجان

یه سمتش من یه سمتش خانم کوچولو

بهش میگم خیلی جو نگیرتت دو تا دوتا پشت سرت وای میستیم

میگه الهی خدا بیشتر کنه شماها رو:دی





برچسب ها : همسرانه  ,

نمیدونم چر باید اتفاقای بد روزای مهم بیوفته!امروز برای من روز مهمیه به خاطر دفاع دوستم!

و دقیقاً صبح باید بی خوابه بزنه به سرم و بعد نماز نخوابم و الکی الکی سر غذا با همسرجانم بحثمون بشه و اون با اوقات تلخی از خونه بره بیرون و غذا رو نبره و آخرش هم بهم مسیج بزنه ان الله لایحب کل مختال فخور!

و من از اون موقع دارم با خودم میجنگم که من مختال فخورم یا تو!

و توی ذهنم هزارتا سناریو درست میکنم که با کدومش پیش برم که بهش ثابت کنم داری اشتباه میکنی و بی خیال همه شون میشم ....

شاید من دارم اشتباه میکنم!

نمیدونم چرا امروز صبح الکی الکی یه موضوع کوچیک رو به یه بجث بزرگ تبدیل کرد نمیتونم فعل "تبدیل کردم" رو به کار ببرم چون واقعاً امروز من فقط سر اینکه روغن اضافی ریخت توی غذا بهش گفتم از دستت ناراحت شدم چون من به خاطر تو روغن رو ریخته بودم تمام این حرفها هم بدون اخم و تخم و صدای بلند و ... بود!و بعد یهو خیلی ماجرا پیچیده شد!اینقدر که بهم گفت خوب شد یه کاره ای نشدی وگرنه هر کی بهت میگفت بالای چشمت ابروئه بهت بر میخورد و ....!!!گفتم من غذا رو دیشب ساعت 12 با اون همه خستگی برای تو درست کردم!اما بعدش گفت چرا منت میذاری!!!!

ناراحتم از دست خودم از دست همسرجان از دست خانواده هایی که ما رو اینجوری تربیت کردن!!!





برچسب ها : همسرانه  ,

دنبال یکی میگشتم که سخنرانی دکتر فرهنگ رو پیاده کرده باشه

به این وبلاگ برخورد  کردم

دیدیم واسه روز مبادا بد نیست چون اصولاً چیزایی که میشنویم زود یادمون میره!

تفاوتهای زن و مرد





برچسب ها : همسرانه  ,

همسرجانم سالهاست که بهم میگه زود بخواب

اما خب نمیشد

حالا که بسم الله رو گفتیم برای خوب بودن امروز برخورد کردم با این لینک در مورد زمانهای مناسب و نامناسب خواب

دقیقاً اون ساعتهایی که خواب ما سنگین میشه باید بیدار باشیمو اونوقتهایی که تازه سر شبمونه باید خواب باشیم!!! 

میگما ما چقدر از مرحله عقبیم برای آدم بودن!

لینک رو در ادامه مطلب کپی کردم....




برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,

دیروز این دستور کیک رو پختم البته نصف مواد و البته تر به سفارش همسرجان با کشمش!

بسی خوشمزه شده بود جاتون خالی ...

دیروز یه کار دیگه هم کردم!به همسرجان گفتم بریم منزل پدریشون حالا که عمه جون نیست شاید حوصله شون سر رفته

و خوب شد که رفتیم خیلی خوشحال شدن اینقدر که همسرجان از پیشنهادم به شدت تشکر کرد

حتی برای تشکر گفت که بریم خونه بابات اینا اما من واقعاً دیگه حس مهمون بازی نداشتم:))

یه همچین همسری هستم من!





برچسب ها : همسرانه  ,

توی سی دی خانواده متعالی جاجی همه ش میگه خانمها مراقب غرور مردتون باشدی،آقایون به خانمهاتون محبت کنید!

حالا من یه سوال دارم

وقتی این همسرجان ما 2 روز ه وقتش رو گذاشته پای یه فایل ورد کمی تا قسمتی بی ارزش (البته حتماً برای خودش خیلی ارزش داره دیگه) اونوخ من چه جوری دندون روی جیگر بذارم و بهش تذکر ندم و نگم حیفه وقتت که گذاشتی پاش و میشد چندتا کار دیگه انجام بدی؟!

خدایی کلی حرص خوردم اما هیچی نگفتم!اما باید مراقب بود یه وقت از دهنم در نره!





برچسب ها : همسرانه  ,
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >