سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

دیشب دخترکم همه ش گریه میکرد توی خواب،بدنش درد میکرد! ظهر که بیدار شد آبریزش بینی شدید داشت و اون گریه ها هم گریه ی قبل از مریضی بود!

چندماهی بود که مریض نشده بود و دوست داشتم این شبا هم مریض نمیشد اما خب حتماً صلاحی بوده دیگه ...

داشتم جوشن گوش میدادم که اومد بغلم و خوابید

دم دمای قران به سر بیدار شد،میتونستم بخوابونمش اما دوست داشتم خودش هم قران به سر کنه، دوست داشتم یه بچه ی پاک و معصوم بیارم پیش خدا بگم به خاطر این، به خاطر معصومیت این ببخش منو ...

پ.ن. همیشه از بچگی دوست داشتم احیا رو توی جمع باشم! میگم یکی توی جمع شاید دستش به بالا بند بشه و خدا به برکت اون ما رو هم نگاه کنه! اما این روزا که خونه م،دلم یه جورایی میگیره اما راضی م ....





برچسب ها : مادرانه  , دل تنگانه(مذهبی)  ,

دارم قرآن میخونم،خانم کوچولو میگه بلند بخون!

من یادم نمیاد هیچ وقت توی زندگیم قران رو بلند بلند خونده باشم اما امر امرِ خانم خانم کوچولوئه!

شروع میکنم به خوندن،همچین خودم هم بدم نمیاد از صدام، که توی همون حال و هوا میگه مامان زبون داری؟!میگم بعله! میگه پس درست صحبت کن!

پ.ن. این مکالمه ی "مامان زبون داری" رو چند وقته زیاد داریم!وقتی داره گریه میکنه جیغ میزنه یا با بچه ها بد برخورد میکنه،بهش میگم "مامان زبون داری؟" میگه آره و زبونش رو در میاره! بعدش میگم پس درست صحبت کن!





برچسب ها : مادرانه  ,

خانم کوچواو رفته دسشویی

میگه مامان بیا آف کردم!

بعدش میگه الهی شکر که آف کردم!


خدایا! شکرت برای همه نعمتهایی که بهمون دادی و لایقش نبودیم! برای همه لطفهایی که در حقمون کردی و حتی ذره ای ش ، ذره ای ش حقمون نبوده!

خدایا! ممنونن که ما را اوردی به این دنیا، ما رو انسان آفریدی، ما رو توی خانواده شیعه قرار دادی....

خدایا! برای همه ی خوبیهایی که به ما کردی و ما بدی کردیم،شرمنده یم ...

کاش از امشب بفهمم که تو هستی،تو همیشه هستی، همیشه ناظری، همیشه حواست بهم هست، همیشه هستی ....





برچسب ها : مادرانه  , دل تنگانه(مذهبی)  ,

خانم کوچولو سرش سبد زینب رو گذاشته میگم مامان جان کجا؟

میگه موسی الرضا!

میگم موسی الرضا کجاست؟

میگه کیش!!!!

ما فقط دو جا میریم مشهد به برکت وجود امام رضا، کیش هم به برکت وجود خان داداش:))





برچسب ها : مادرانه  ,

خانم کوچولو خیلی به حرکات صورت من،حالت صورت من حساسه!

بارها شده که من توی حال و هوای خودم بودم بعد میگه مامان چرا قیافه ت اینطوری بوده بعد مثلاً حالت ناراحتی یا حالت خوشحالی رو میاره توی صورتش!البته هنوز اسم احساسات رو بلد نیست کامل اما لذت میبرم این همه دقیقه نسبت به من!

یه وقتایی که از دستش ناراحتم،اخمام میره توی هم،ازم میپرسی؟"مامان خوشحالی؟" مثلاً میگم نه! بعد هی سوال میپرسه که چرا و چی شده و ...

حتی یه وقتایی میگه چرا اخلاقت اینجوریه؟!بهش میگم خودت فکر میکنی چرا؟!دلیلش رو میگه خودش فسقلی!

آخر سر هم که مثلاً از دلم در آورده یا عذر خواهی کرده،اگه من هنوز اون حالت توی چهره م باشه مجبورم میکنه که بخندم!

کاش زندگی رو میشد مثل این بچه های پاک و معصوم گذروند، در لحظه شادن در لحظه غمگینن هیچی انگار توی دلشون نیست ... 





برچسب ها : مادرانه  ,

میگه بابای نونا صدام کرده "خانم فاطمه" ولی من جوابشو ندادم!میگم چرا؟!میگه آخه یخم باز نشده بود هنوز!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!





برچسب ها : مادرانه  ,


برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  , عروسانه(دخترانه)  ,
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >