این پست رو که میخوام بنویسم همه ش یاد وبلاگ نقش تربیتی فرزندان در تربیت پدر و مادر میوفتم!
دخترک دیشب ما رو به زود برد "حاج منصور"! گیر داد از اون سه پیچا که من میخوام برم "حاج منصور"! میگفت آخه اونجا چه خبره! بیشتر پی ش رو میگیرم میگم حاج منصور چی کار میکنه؟! میگه سخنرانی! بقیه چی کار میکنن؟! میگه "حسین حسین" بالاخره که باباشو راضی کرد ببرتش! منم دیدم نمیشه که این دوتا برن عرف عشق و حال بشن من خونه بمونم!وقتی بهش گفتم منم میام یعنی داشت از ذوف فریاد میکشید
خلاصه که بهش خیلی خوش گذشت و کلی دوید و بازی کرد و ... و اومد با ما سحر خورد و خوابید به این امید که ببریمش راهپیمایی!!!
با اینکه پنج شش ساعت بیشتر نخوابیده بود تا صداش کردم از خواب بیدار شد! حال نداشت بلند بشه اما خودشو کشون کشون اورد سمت من که لباس تنش کنم بره "مرگ بر اسراییل"!
خلاصه که تا برسیم -حدودای چهار- کلی باهامون همکاری کرد! فقط موقع نماز دیگه کلافه شده بود از گرما که با ریختن آب سرد روی سر و کله ش و تنش و هی آب خوردن و ... یه کم آروم شد!
یا امام زمان! امروز وقتی داشتیم میرسیدیم خونه، حالم خیلی بد شده بود دیگه! احساس میکردم الانه که غش کنم! اما این دخترک همچنان با هیجان بود، من از خودم هیچی نمیبینم،هیچی! حتی وقتی میبینم بچه م با فلان بچه آهنگ گذاشته و داره میرقصه، حتی بلد نیستم به مامانش بگم که من دوست ندارم بچه م آهنگ گوش بده! این بچه و همه بچه های شیعه ها رو لطفاً خودتون ادب کنید! لطفاً خودتون مربی ش باشید، شما که معروفید به ذره پروری ... حضرت موسی به یه سنگ عصاشو زد دوازده تا چشمه ازش جوشید! میشه خواهش کنم یه دستی به سرمون بکشید، فقط چند روز مونده از این ماه پر برکت، نشه بعدش همون آش و همون کاسه، یا حتی بدتر:( ، یا اما زمان! شما واسطه مون بشید پیش خدا....
برچسب ها : مادرانه , دل تنگانه(مذهبی) ,