RSS

از دیشب خوابم نمیبرد و منتظر همسرجان بودم

چقدر سخته انتظار ...

بالاخره 9 صبح چشم من و خانم کوچولو به جمال بابایی روشن شد ...

خدا سایه ش رو بالا سر من و خانواده نگه داره،آمین:)





برچسب ها : همسرانه  ,

خسته شدم، بریده ام آقا، شتاب کن
یا انتخاب کن، بخرم، یا جواب کن...

پ.ن. آقا یه وقت جواب نکنیا!هیچ جا رو نداریم که بریم





برچسب ها : دل تنگانه(مذهبی)  ,

لباس ممولی

خانم کوچولو اصرار داره که بریم پارک

میگم مامان میخوایم بریم لباس بخریم واست،بالاخره بعد از کلی کش و قوس قبول میکنه

حالا بماند که چقدر توی خیابون بهار هرچی دوچرخه و نینی دید ذوق کرد

بالاخره لباس رو براش خریدیم

داریم از پله ها میایم بالا

میگم مامان دیدی واست لباس خریدم؟!

میگه لباس ممولی

و من چشام چارتا شده بود که آخه دختر تو فرق لباس معمولی و لباس خوشگل رو از کجا میفهمی!!!

تازه داریم از پله ها میایم بالا میگه خسته م بغلم!

میگم مگه من خسته نیستم که تو رو بغل کنم؟!ولی خب زورش بیشتر میچربه دیگه!





برچسب ها : مادرانه  ,

مهمونی

امروز مادر همسرجان از ظهر اومده بود دیدن ما و مامان خونه بابا اینا!

از ظهر به مدت 6 ساعت اینا غیبت کردن

باور کن!!!!!!!!!!!!!!!

حتی چشم توی چشم من غیبت همسرجان و خودم رو هم کردن:)))





برچسب ها : عروسانه(دخترانه)  ,

همسرجان زنگ زد بهم

که دلم خیلی براتون تنگ شده

میگم برای من یا خانم کوچولو

هیچی نمیگه و یه کم مِن مِن میکنه

میفهمم دلش واسه دخترش یه ذره شده

بعدش که میبینه لو رفته میگه حالا دعوا نکنید سر دلتنگی من،اینقدر زیاد هست که به همه تون برسه





برچسب ها : همسرانه  ,

حموم

امروز خانم کوچولو بردم حموم

موقع سر شستن کلی نق میزد و گریه میکرد

منم بعد از شستن موهاش جلوش آیینه گرفتم

خودشو نگاه میکرد و خوشش میومد از خودش

تا موقع بیرون رفتن از حموم هی توی آیینه نگاه میکرد!

حالا خیلی هم فرق نکرده بود قیافه ش اما باورش شده بود که با شستن سرش موهاش قشنگتر شده!





برچسب ها : مادرانه  ,

معرفی

ما یه خانواده سه نفری هستیم!

البته سعی میکنیم که سه نفر نمونیم و بیشتر بشیم!

من و همسرجان و خانم کوچولو

منن بلد نیستم خیلی خصوصی بنویسم بنابراین هر یادداشتی که خیلی خصوصی شد براش رمز میذارم!

اینطوری بهتره نه؟!





برچسب ها : همینجورانه  ,
<   <<   46   47   48   49   50   >>   >