سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

خداروشکر که امروز رفتیم راه پیمایی ... یعنی وقتی تصاویر رو میدیدم هی مگفتم چه خوب که رفتیما وگرنه چقدر دلمون میسوخت!

دخترک و پدر وقتی رسیدند بعد از ناهار خوابیدند و منم یه چند دقیقه ای چشام گرم شده بود که از خواب پریدم و دیدم چی بهتر از اینکه بیام پای کامپیوتر و وبلاگ گردی کنم (مدتها بود کم سعادت بودم:دی)

چقدر یاد وبلاگای قدیمی افتادم که خاک میخوردند،یه عالمه وبلاگ جدید که خیلیهاشون رو انگار میشناختم،چندجایی که برام خیلی آشنا بودند کامنت گذاشتم و یه عاااااااااالمه وبلاگ رو توی فیدلی ادد کردم!

باشد که رستگار شویم ;)

پ.ن. مامان شکرخدا بعد از اون همه مورفین و شیاف دیکلوفناک دردش ساکن شد و انشالله بعد از تعطیلات میره واسه عمل!هرچند به شدت میترسه از عمل و هی از زیرش در میره!اما همه مصمیم این هفته انشالله کارش انجام بشه!

پ.ن. کوثربانو ممنون به خاطر کامنتهای ویژه ت توی چندتا پست قبل،چند نفری بهمون گفتند وقتی ما خوندیم کامنتهای کوثر رو دیدیم حرف دل ما رو زده!

پ.ن. برای همون دغدغه ذهنی اون پستم خیلی فکر کردم و با چند نفری حرف زدم!اما هنوز به نتیجه نرسیدم!





برچسب ها : همینجورانه  ,

امروز بالاخره بعد از شش ماه شایدم بیشتر رفتم ازمایش چکاپ بدم!

ساعت شش و نیم رفتم,دیدم یک عاااالمه ادم قبل من اونجا هستند و همین مقدار ادم هم دارن از ازمایشگاه میایند بیرون!

یعنی مردم چقدر زرنگ هستنا!من فکر میکردم نفر اول اونجام:))))))))

چهارتا ازمایش معمولی دادم,یعنی نه تستهای خاص کبدی,نه هپاتیت و اچ ای وی و ... با دفترچه شد هشتاد تومن!واقعا اگه کسی بیمه تکمیلی نداشته باشه هزینه های درمان درد روی دردش میاره!





برچسب ها : همینجورانه  ,

دوست مامانم بالای پنجاه سال سنشه!بازنشسته ی پرستاریه!

دخترش عقد کرده ست و جهاز انچنانی از مامانش میخواد!حالا الان اون بنده خدا دنبال کاره که بتونه این همه قرض و قوله از این و اون کرده و وام با درصدهای بالایی که از بانکها رو گرفته پس بده!

دخترک حتی راضی نیست از خیر یخچال ساید بگذره و مامانش داره یه وام هفت میلیونی میگیره که بازپرداختش هفده میلیونه!

حالا واقعا اونو نداشته باشه چی میشه؟!من همیشه فکر میکردم چشم و همچشمی به خاطر بابامامانامونه اما ....





برچسب ها : همینجورانه  ,

دارم با جاری جان غیبت میکنیم(هی میخوایم غیبت نکنیما اما خب در یه مورد کاملا حرف هم رو میفهمیم:دی)

دخترک از موقعیت استفاده کرد و با چاقوی خیلی تیز در حال قاچ کردن پرتقال بود که یهو .....

دستش میبره!

با دیدن خون چنان جیغهایی میکشید که انگار تیر بهش خورده:))

بغلش میکنم میگم اگه گریه کنی خونش بیشتر میشه ها(دروغ که نیست,حقه های مادرانه ست:دی)

صداش قطع میشه

وای چقدر این بچه ها موجودات باحالی هستند

پ.ن. بعد از,ده روز به خونه برگشتیم





برچسب ها : عروسانه(دخترانه)  , همینجورانه  ,

یکی از دوستام که دخترش همسن دخترکمه,پریروز دومی رو طبیعی دنیا اورد!اولی رو به خاطر پاره شدن کیسه ابش سزارین کرده بود!

من اینقدر ذوق کردم که انگار خودم طبیعی زایمان کردم

حالا حال و روزش خوب شد جزییاتش رو باید ازش بپرسم!خوش به حالاونایی که فاصله بچه هاشون شده سه سال!!!





برچسب ها : همینجورانه  ,

سال قبل بود فکر کنم یه مهندس کامپیوتری برام استدلال آورد که این امواج وای فای بی خطر ه!

البته اصل قضیه اینجاست که بنظرم "بی خطر" نداریمشاید بشه گفت کم خطر!که تازه اونم چند سال دیگه معلوم میشه چه حجم از این سرطانها و بیش فعالیها و مشکلات روانی مربوط به این قضیه ست!

خلاصه که ما دیروز کامپیوتر رو که به صورت  نمادین گوشه ی اتاق دخترک افتاده بود اوردیم وسط هال! و اعلام کردیم هرکی میخواد بره اینرنت به جای وصل شدن با لپ تاپ یا موبایلش با کامپیوتر میره و دکمه ی وای فای ای دی اس ال رو هم خاموش کردیم!

البته این که بشینی و با یه دکمه بری توی نت خیلی راحتتره تا اینکه بیای پای کامپیوتر و روشنن کنی و ... و بدتر از اون دخترک که به کامپیوتر آلرژی داره و به محض روشن شدنش دلش میخواد بشینه عکس ببینه یا سی دی یا ....

چند وقته که اسپیکرها رو قطع کردیم تا علاقه ی دخترک بهش کمتر بشه اما بچه م انیمیشن بی صدا میبینه و اونم قانعه به حدود یک ربع:)))

کلاً از وقتی ترک وایبر کردم انگار یه آرامشی دارم، نمیدونم چقدرش ناشی از تلقینه اما واقعاً وقتی شب میخوام سرمو بذارم به هزارتا چیز مختلف فکر نمیکنم!

شما هم اگه راه حل مناسبی برای کم کردن این امواج دارید بگید





برچسب ها : همینجورانه  , برنامه ریزی  ,

این شبا و روزا زندگی روی یک شیب ملایمی حرکت میکنه که انگار زندگی دوباره عنانش رو تحت اختیارت قرار داده!البته منظورم مطلق زندگی نیست,بیشتر خونه زندگی ه!

اوایل زندگی که حسابی ناپخته بودم و هرکار معمولی کلی طول میکشید و من همه ش ازش جا میموندم,سه روز سرکار میرفتم و دو روز دانشگاه و در کنارش اضافه کن دنیایی از استرس و علامت سوال و سوال جوابهای بی پاسخ و ...

دوران بارداری هم که کلا در حال موت بودم,اون لحظاتی هم که جون داشتم در به در از این کارخونه به اون کارخونه دنبال کارهای پایان نامه و دفاع و ...

آخ آخ همه یه ور,سال اول تولد,دخترک یه ور!وحشتناک بود,یعنی بس که خسته و خوابالو و کلافه بودم از دخترکی که نمیخواست بخوابه و وقتی میخوابید نیم ساعت به نیم ساعت بیدار میشد که یه وخ خوابت سنگین نشه و ....

و الان بعد از سه سال از تولد دخترک,زندگی یه جورایی داره با ما همکاری میکنه,شبا اشپزخونه تمیزه,غذا داریم برای خوردن,یه چیزایی ریزی توی زندگیم برنامه داره,دخترک شبا کمک میکنه توی جمع و جور کردن وسایلش,به کتاب خوندنم میرسم حتی گاهی مثل الان میشینم و وبلتگ اپدیت میکنم و دخترک مشغول بازیعو .... و فکر میکنم بچه دوم که بیاد باز دوباره بی نظمی و اشفتگی و از دست در رفتن کارها و ... یحتمل اونوخ به خودم میگم,اون موقع با اون همه وقت چی کار میکردی؟:دی





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  , همینجورانه  ,
<      1   2   3   4   5   >>   >