سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

همسرجان برنامه ی قبلیش این بود که همیشه حدودای شش هفت میرسید خونه و بقیه ش رو با هم بودیم اما این روزا از شش هفت صبح میره بیرون و یه وقتایی تا هفت هشت شب میاد اما چه اومدنی؟!

در اوج خستگی و بی حالی!شاید کل روز در حال رانندگی بوده از این کارگاه به اون کارگاه!

حالا شما تصور کن یه دخترکی که از صبح منتظره باباش بیاد به سر و کول هم بپرند! با هم اسب بازی کنند، پازل درست کنند و ....

من این وسط همه ش مجبورم تعدیل کنم هم انرژی زیاد دخترک رو ،هم توانِ نداشته ی پدر رو 

پدر از ساعت نه تقریباً باز بیهوش میشه و باز من و دخترک میمونیم ....

دیشب مجبور شدم با اینکه خودم خسته بودم اما وسایل کاردستی و آبرنگ و ... بیارم که از دیدن اونا یه کم ذوق کنه و با هم بشینیم سر یه کاری که به همسرجان کاری نداشته باشیم!

پ.ن. امروز دخترک برای من نقاشی کشیده، میگم چیه؟!میگه سینی!!!! دیروز هم گوشی رو گذاشته بود دم گوشش و داشت با اون شخص پشت تلفن درمورد گلانس و سینی و ... حرف میزد:))

پ.ن.2. چند شب پیش به همسرجان میگم الان شما حال و حوصله سر و کله زدن با دخترک رو نداری،بچه سوممون احتمالاً شما چهل سالته(خوشبینانه)،اونوخ اون بچه رو چی کار کنیم؟:)))





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,


این نقاشی برعکس آپلود نشده ها! برای دخترک یه دایره کشیدم گفتم حالا مامان منو نگاه کن و چشم و دماغ و دهنش و گوشش رو پر کن! خودم از اینکه منو دقیقاً برعکس کشیده تعجب کردم! نکنه واقعاً منو برعکس میبینه؟! :دی

اینجا هم مو و گردن بهش اضافه شده! کلاً اون دایره های سیاه گردنه!!!!





برچسب ها : مادرانه  ,

این شبا و روزا زندگی روی یک شیب ملایمی حرکت میکنه که انگار زندگی دوباره عنانش رو تحت اختیارت قرار داده!البته منظورم مطلق زندگی نیست,بیشتر خونه زندگی ه!

اوایل زندگی که حسابی ناپخته بودم و هرکار معمولی کلی طول میکشید و من همه ش ازش جا میموندم,سه روز سرکار میرفتم و دو روز دانشگاه و در کنارش اضافه کن دنیایی از استرس و علامت سوال و سوال جوابهای بی پاسخ و ...

دوران بارداری هم که کلا در حال موت بودم,اون لحظاتی هم که جون داشتم در به در از این کارخونه به اون کارخونه دنبال کارهای پایان نامه و دفاع و ...

آخ آخ همه یه ور,سال اول تولد,دخترک یه ور!وحشتناک بود,یعنی بس که خسته و خوابالو و کلافه بودم از دخترکی که نمیخواست بخوابه و وقتی میخوابید نیم ساعت به نیم ساعت بیدار میشد که یه وخ خوابت سنگین نشه و ....

و الان بعد از سه سال از تولد دخترک,زندگی یه جورایی داره با ما همکاری میکنه,شبا اشپزخونه تمیزه,غذا داریم برای خوردن,یه چیزایی ریزی توی زندگیم برنامه داره,دخترک شبا کمک میکنه توی جمع و جور کردن وسایلش,به کتاب خوندنم میرسم حتی گاهی مثل الان میشینم و وبلتگ اپدیت میکنم و دخترک مشغول بازیعو .... و فکر میکنم بچه دوم که بیاد باز دوباره بی نظمی و اشفتگی و از دست در رفتن کارها و ... یحتمل اونوخ به خودم میگم,اون موقع با اون همه وقت چی کار میکردی؟:دی





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  , همینجورانه  ,

جواب دکتر حبشی!کودک و مهدکودک و مستقل بودن و

...





برچسب ها : مادرانه  ,

تک فرزندی

از دیشب دخترک منزل باباجونش مونده و من به شدت وقت اضافی آوردم! دیشب تا حدودای دو داشتم کتاب میخوندم، از ظهر هم خونه تکونی کردم اساسی!همسرجان که اومده بود میگفت واقعاً تکوندی خونه رو!

و من همه ش دارم فکر میکنم روزهای بدون دخترک رو چطوری گذروندم!؟ البته سه سالگی و بعد از اون وابستگی کمتر میشه اما خب بازم مطمئنم یه روزی میام اینجا مینویسم که تک فرزندی واقعاً راحت بود و من روزهایی که فقط با دخترم بودم رو چطوری گذروندم!!!!

پ.ن. دیشب باز هم خواب دیدم که نی نی م دنیا اومده! فکر میکنم این دفعه پسر بود! چرا من اینقدر توی جو بچه م؟! :))





برچسب ها : مادرانه  ,

 یه کم خسته م و دیگه حوصله بازی کردن با دخترک رو ندارم,همسرجان هم که حسابی ساعت خوابش برعکس ما شده به زور بیدارش کردیم که شام بخوره و دخترک رو تحویلش دادم که بیا با دخترکت بازی کن

نشستم و توی حال و هوای خودمم که میبینم همسرجان توی یه ورق چندتا نقطه کشیده که دخترک نقطه های مشابه رو بهم وصل کنه, بازی که هیچ وقت حوصله انجام دادنش رو من نداشتم یا فکر میکردم دخترکم قابلیتش رو نداره! یه وقتایی همین ساعتهای کوتاه پدر و دختری کلی پربارتر از کل روز من و دخترکه!!!!!





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,

از وقتی از کلاس اومدم هی گفتم کاش این دوتا هم سن نبودند! باز به خودم نهیب زدم که آخه یعنی چی؟!هرکی یه جوریه!

یادمه خانم جعفری یه نکته قشنگ بهمون یاد داد!

گفت نگید بچه ها یه لوح سفیدن که هرچی پدر و مادر بخوان تووش مینویسند!نه! بچه ها مثل معادن مختلف میمونند! باید اونا را کشف کرد! یکی ذعال سنگه یکی طلا یکی مس! مهم اونه که بشه استخراجشون کرد ....

پ.ن. زیادی روی بچه م حساسم! ضعفش رو ضعف خودم میدونم! اگه اینجوری پیش برم هم واسه خودم بد میشه هم واسه دخترکم

 





برچسب ها : مادرانه  ,
<      1   2   3   4   5   >>   >