سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

اینکه بعد از دو ماه بچه برادرت رو ببینی لذتی داره بس عمیق,همیشه فقط فکر میکردم خاله بودن لذت بخشه اما امروز وقتی پسرک دوست داشتنی رو بغل کردم آرامش تمام وجودم رو گرفت ....

ان شاالله عاقبت بخیری بشی عمه جون....

پ.ن. به دخترک میگم دوست داری داداش اینقدری برات بیارم,منتظر بودم بگه نه,چون نه بهش توجه میکرد,نه میتونست باهاش بازی کنه,خیلی کوچولو بود ..... اما دخترک گفت اره!گفتم اینقدر گریه میکنه,بازم دوست داری؟میگه به خدا میگم بهم شیر بده بهش بدم اروم بشه:دی





برچسب ها : مادرانه  ,

داشتم وسایل رو جابه جا میکردم گفتم لیستش رو داشته باشم بد نیست

قبلترش بگم که توی این سفر ما به شدت محدودیت بردن وسایل رو داشتیم,یعنی وسایل سه نفرمون باید اندازه یه ساک متوسط میشد چون معلوم نبود چه اتفاقاتی منتظرمونه و چقدر باید ساکهامون رو اینور و اونور بکشیم!

به خاطر وجود یه دخترک سه ساله نصف بیشتر وسایل مربوط به اوشون میش که هم پنج شش ماه از پوشک گرفتن میگذشت و هم کلا بچه دایم المریضیه!وسایل رو لیست میکنم:

1.خوردنیها:

خوراکیهای کم حجم اما خوشمزه برای مواقعی که دخترک بد اخلاق بود(پاستیل,اسمارتیز)

خوراکیهایی با ارزش غذایی بالا(مغزیجات همراه با توت و کشمش که به عدم یبوست هم کمک میکرد)

چند تا شیر پاکتی با طعمهای مختلف برای وقتایی که دخترک گشنه ش بود اما یا غذا باب طعمش نبود یا اصلا غذایی وجود نداشت(دختر ما اهل شیر خوردن نیست اما اونجا کامل میخورد)

نبات,عرق نعنا,پنیر,گردو,ارده شیره(با گم شدن ساک بابا توی فرودگاه نجف,همه ی اینها هم گم شد),چندتا تن ماهی و کنسرو لوبیا(که البته از هرکدوم فقط یکی استفاده شد)

2.وسایل مصرفی:

لباس مقادیر زیاااااااد

حوله,شامپو و صابون مسافرتی

ملحفه و رو بالشتی(البته بدلیل کمبود جا فقط یه دونه برداشتم و کمبودش بشدت احساس میشد,اما همیشه در سفرها لااقل سه چهارتا ملافه بزرگ میبرم)

پتوی مسافرتی برای دخترک که اونم توی کیف بابا بود و دیگه دستمون رو نگرفت!

سفره یکبار مصرف,یعنی عالی بود,به شدت بدرد خورد توی سفر,هرجا که نیاز بود یک تیکه ش رو میبردیم و به عنوان زیر پایی یا روی فرشی یا حتی سفره ازش استفاده میکردیم

قاشق,چاقو و بشقاب و لیوانهای مسافرتی که البته به لطف گم شدن کیف بابا اونا هم پر!!!!

دوتا دمپایی برای دخترک,یکی برای توی اتاق یکی هم برای دسشویی(همیشه برای خودم و همسرجان هم بر میدارم که ایندفعه نتونستم)

مقادیر زیادی دستمال مرطوب بسته ای,هرجا دست دخترک خیلی کثیف بود کاربرد داشت البته ژل ضدعفونی هم برده بودم که استفاده نشد!

ناخنگیر و قیچی و سوزن نخ و سنجاق قفلی و ...

کیسه و دستکش یک بار مصرف

دستمال کاغذی رولی و یک بسته دستمال کاغذی 

چتر

کرم دست

در سفرها همیشه چندتا چوب لباسی و یه تیکه طناب هم میبرم که این دفعه جا نشد!

3.داروها:

قرص سرماخوردگی و سیترزین و کلداستاپ

قطره و شیاف استامینوفن

ژل ضدعفونی کننده دست

چسب زخم

تب سنج

قطره کلروسدیم

کرم کالاندولا,ویتامین آ

چندتا گاز استریل

4.وسایلی که در کیف دستی همراهم بود همیشه:

یک عدد شورت و شلوار و کیسه برای موقعی که در حرم دخترک لازمش بشه (خداروشکر لازم نشد)

چندتا دستمال مرطوب,دستمال کاغذی

چندتا مداد شمعی(پاستل)با چند تا برگه سفید که واقعا سرگرمش میکرد

مجله یا کتاب داستان(پنج شش تا کتاب

 براش برده بودم)

یه چند تا پسته و بادوم و توت و ...

و اگه موز داشتیم,گزینه خوبی بود برای خوردن توی حرم

ما توی گوشیهامون هیچ بازی نداریم,اما وقتایی که دخترک حوصله ش سر میرفت و مثلا توی ماشین بودیم گوشی باباش رو میگرفت و از وایبر قسمت نقاشی ش,اونو سرگرم میکرد,واقعا گزینه خوبی بود!یکی هم چندتا مداحی بود از میثم مطیعی که دخترک بشدت دوسشون داشت و الان حدودا اونا رو حفظه!

پ.ن. این لیست توی درفتهام بود,دیدم برای شکستن سکوت بد نیست;-)

 





برچسب ها : مادرانه  , برنامه ریزی  , سفرنامه عتبات  ,

شب اخری بخاطر دخترک اتاقمون رو جا به جا کردیم اومدیم طبقه پنجم!

چادر عربیش  رو هم که امروز براش سوقاطی خریدیم سرش کرده و هی از اتاق ما میره اتاق باباها!

با چادر عربی حسابی خوردنی شده,فسقلی نمیتونه درست راه بره اونوخ یه جوری چادر سر میکنه انگار سالهاست این کاره ست,امروز توی بین الحرمین هی همه یا ماچش میکردند یا ازش عکس مینداختند

البته ماجرای همون سوسکه و دست و پای بلورین بچه ست:دی

ادامه مطلب...




برچسب ها : مادرانه  , سفرنامه عتبات  ,


برچسب ها : مادرانه  , سفرنامه عتبات  ,

دیشب از اون شبا بود که هی میرفتم توی تختم باز یه فکری منو میکشید بیرون،باز مینوشتم لیستم رو باز بر میگشتم و تا حدودای دو و نیم - سه اینجوری گذشت!

حدودای هشت بود که با صدای آروم موبایلم بیدار شدم،مامان گفت رسیدن کربلا!

دیگه نخوابیدم و مرغها رو گذاشتم سرخ بشن،چایی درست کردم و تا همسرجان بیدار بشه زودی دسشویی رو پودر ریختم که بشورم...

همسرجان بیدار شد و صبحانه نخورده زد بیرون از خونه (کاری که ازش بسیار بعیده،اما حالش زیاد خوب نبود)

دخترک هم بیدار شده بود و با هم صبحانه خوردیم و تند تند بازار شام رو جمع و جور کردیم که دسوتامون میخوان بیایند ...

به دخترکم گفتم که هر چی دوست داری دوستات باهاش بازی کنن رو بذار توی سه طبقه اول کمدت بقیه رو بگو من بردارم!اما هرچی گذاشتی دیگه اجازه نداری به دوستات بگی برندار یا اجازه نداری یا ....

و امروز واقعاً شرایط خوب بود! گهگاهی با هم کنتاکت پیدا میکردند که بنظرم بیشتر برای این بود که خوابشون میومد و خسته بودند اما در کل با هم خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خوب بازی کردند!

اینو هم نوشتم که یادم بمونه این طفلکان معصوم واقعاً هر روزشون با روز قبل فرق میکنه!

یادمه ماه مبارک رمضان اوج درگیری دخترک با هم سن و سالاش بود و الان شاید بعد از گذشت پنج شش ماه واقعاً روند رو به رشد واضحی پیش اومده!

کاش ما هم میشد توی بندگی خدا روز به روز بهتر بشیم ... کاش فرشته هایی که دارن اعمالمون رو ثبت میکنند بگن خدایا! این بنده ت از ماه مبارک رمضان خیلی آدم تر شده! کارهای بدش کمتر شده،بهتر یاد گرفته طرف گناهان نره،نمازاش بهتر شده .... اما حیف که .... :(





برچسب ها : مادرانه  , دل تنگانه(مذهبی)  ,

امروز فهمیدم این مامانایی که توی خیابون میزنند توی دهن بچه هاشون چه حسی دارند واقعا!

ما امشب بعد از عمرررررررررری رفتیم مسجد,دخترک بعد از نماز گفت بریم,بریم

روضه کوتاهی بعد از نماز بود و اگر به همسرجان زنگ میزدم یحتمل نمیشنید

یهو,واقعا یهو,دخترک شروع کرد به جیغ های ممتد کشیدن و گریه کردن

جیغ میزدا,به پهنای صورت اشک میریخت

اصلا نمیدونستم باید چی کار کنم

همه مسجد برگشته بودند ببینن چرا این اینجوری گریه میکنه؟!نکنه چیزی میخواد و من نمیتونم براورده کنم!

خیلی بددددد بود,یعنی دلم میخواست بزنم توی دهنش اما نه که مادر باحالی باشم,نه,از حرف مردم خجالت کشیدم!

خلاصه که من لباس نپوشیده,کفش نپوشیده اومدم دم در و زنگ زدم همسرجان و .... خلاصه که رسیدیم خونه!

تا دم خونه توی چشمام نگاه نکرد و بغل باباش پایین نیومد!

خلاصه که امشب,شب سختی بود!البته همسرجان میگه بی خیال,بچه ست دیگه,اما به من بد گذشت!





برچسب ها : مادرانه  ,

دیشب سر یه ماجرایی به این نتیجه رسیدم که یه وصیت نامه بنویسم(البته یه دونه دارم اما اون موقع وضع مادی م بهتر بود بیشتر وصبت کرده بودم:دی )

خلاصه توی ذهنم یه نامه بلند بالا به همسرجان نوشتم و یه نامه بلند بالا به معصومه جانم!

توی نامه معصومه پسوردا و یه سری ادم و شماره تلفن بود که میبایست بهشون بگه فلانی مرده,حلالش کنید

توی نامه همسرجان هم تنها دارایی م رو ازش خواستم که خرج چند سال نماز و چهل و اندی روزه قرضی م کنه و بعد هم از طرف من حلالیت بگیره از مادر و خواهر و .... اقوام کلا!

بعد یه وخ به خودم اومدم خب حالا که چی؟!مثلا تا زنده بودی نمازا و روزه هایی که گردنت بود رو انجام ندادی,تا تونستی هم غیبت کردی و بهتان زدی و دل شکوندی و "گند زدی" حالا وقتی مردی یکی دیگه بره بگه حلال کنید,تازه اونا هم توی رودروایستی یا حالا هرچی بگن حلال!!!اونوخ دم پل صراط نه,همین برزخ رو چجوری میخوای بگذرونی وقتی از تو میلیاردها میلیارد برابر بهتراش گفتن که سخته,گفتن که هر چیزی جواب داره,....

کاش یادم نره,اصل زندگی اونوره ....

پ.ن. راستش اصل نگرانیم بعد از مرگم دخترکم بود,خدا کنه لحظه اخر شیطان همینو دست مایه قرار نداده.... به قول رفیقم همونی که اونو افریده به فکر بقیه ش هم هست!!!





برچسب ها : مادرانه  , دل تنگانه(مذهبی)  ,
<      1   2   3   4   5   >>   >