RSS

کاشکی آدمها مثل قبل میشستن و یادداشتهاشون رو توی ورق مینوشتن!یه وقتایی که بر میگردم عقب کلی ذوق میکنم از خوندن خاطرات!اما حیف که به این دنیای مجازی نمیشه دل بست!

آشپرخونه ی این خونه مون دقیقاً توی کوچه ست،اونم نه یه کوچه خلوت! واسه همین لحظات ظرفشویی یکی از لحظات شیرینه زندگیه مخصوصاً اگه روز باشه کی بی دغدغه ی دیده شدن بتونی بیرون رو دید بزنی!

خیلی لذت بخشه دیدن حرکت زندگی ...

چند تا پست توی ذهنمه که به ترتیب مینویسم





برچسب ها : همینجورانه  ,

سکوت شب را دوست دارم

حتی اگه چشمام از خستگی بسته بشه اما بازم دوست دارم خودم رو تا سحر بکشونم ...

شکرخدا دخترک لحظاتی قبل بیهوش شد و من مردد بودم بین خوابیدن و بیدار موندن که قرعه به اسم بیدار موندن افتاد ...

امروز مامان و بابا و خواهر افطاری اومدن اینجا،جکعه هم قوم شوهر بودن! ولی بارم غذا مونده داریم توی یخچال و این به شدت منو عصبی میکنه در کنارش کمک نکردن همسر برای این دو تا مهمونی بود که عمیقا خسته شدم!

میدونم که اونم خسته ست و حال نداره و ... اما واقعا دست تنها اذیت میشم هم سروکله زدن با خانم کوچولو هم غذا درست کردن و هم سفره اماده کردن و آخر سر هم شستن ظرفای افطار که برای خودش فاجعه یه! از طرفی هم دوست ندارم کسی از مهمونا کمکم کنه! میگم بندگان خدا بعد عمری اومدن خونه مون هیچی نخورده پاشن ظرف هم بشورت ستمه واقعاً

خلاصه که ماه مبارک به نیمه رسید و ما هییییییییییییییییییچ نفهمیدیم





برچسب ها : همسرانه  ,

میگه بابای نونا صدام کرده "خانم فاطمه" ولی من جوابشو ندادم!میگم چرا؟!میگه آخه یخم باز نشده بود هنوز!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!





برچسب ها : مادرانه  ,

بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد

همینکه پیکرت افتاد خواهرت افتاد

تو نیزه خوردی ویکمرتبه زمین خوردی

هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد

همینکه از طرف جمعیعت دوتا چکمه

رسید اول  گودال،مادرت افتاد

تورا به خاطر درهم چه درهمت کردند

چنانکه شرح تن توبه آخرت افتاد

ولی به جان خودت خواهرت مقصر نیست

درآن شلوغی اگر بارها سرت افتاد

خبر رسید که انگشتر تورا بردند

میان راه،النگوی دخترت افتاد

کنارخیمه رسیده است لشگرکوفه

و خواهر تو به یاد برادرت افتاد


دلمون کربلا میخواد آقا ....کربلااااااااااااااااااااااااااااااا






برچسب ها : دل تنگانه(مذهبی)  ,


برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  , عروسانه(دخترانه)  ,

دو تا قاری نوجوان پیدا کردم با صدای دلنشین

یکی احمد مسعود برای عربستان

یکی هم احمدالمصباحی برای بمن





برچسب ها : مادرانه  , دل تنگانه(مذهبی)  ,

افطاری و ...

بالاخره افطاری امروز تموم شد! با اینکه خیلی افطاری سنگینی نبود اما چون وسایلام خیلیهاش توی کارتن بود و اندازه چهارده پونزده نفر وسایلم کامل نبود یه کم سخت بود و سختی بعدیش این بود که مهمونی چون کاملا مردونه بود باید فکر همه چیز رو میکردم! و همه چیز رو جلوی چشم میذاشتم مثلاً با اینکه قاشق چایی خوری رو هم گذاشته بودم همسرجان یادش رفته بود قاشق چایی خوری بیاره!
غذا هم قیمه بادمجون گذاشتم با سوپ جو که شکرخدا خیلیهاش خورده شد و فقط مقادیر زیادی سالاد برامون مونده!

قسمت خوب ماجرا این بود که همسرجان گفت هم نماز جماعت خوندن و هم حاج آقا یه 1 ربع در مورد سوره اناانزلنا صحبت کرده بود و صابخونه ی قبلیمون هم روضه خونده بود ...

خدایا شکر برای اینکه لایقمون دونستی .... امیدوارم قدر بدونیم!

پ.ن. امشب همسرجان خیلی ازم تشکر کرد، نیتم تماماً به خاطر همسرجان نبود اما خداروشکر که روو سفید شدم:)

پ.ن.2. وقتی فهمیدم که امروز روز وفات حضرت خدیجه ست خیلی ذوق کردم،یادمه سال 86 وقتی ما رو بردن قبرستان ابوطالب دست به دامنش شدم .... 

 





برچسب ها : همسرانه  , دل تنگانه(مذهبی)  ,
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >