RSS

هفته ی قبل هفته ی بدی بود،هفته ی سختی بود! یه ویروس سرسخت افتاده بود به جون دخترک نازنینم و چهار روز توی تب شدید سوخت و از وسطاش هم تب همراه شد با سرفه های وحشتناک!

فکر کنم سه شنبه بود که نصفه های شب بعد از سه شب بی خوابی، دخترک هر یک ربع بیدار میشد و جیغ میزد و لگد مینداخت و گریه میکرد و .... و من و همسرجان مستاصل بودیم! نه بغلمون میومد، نه باهامون حرف میزد .... من همونجا نشستم گریه کردم، بماند که برای خودم زدم صحرای کربلا اما واقعاً تحمل مریضی ندارم، اونم مریضی دخترکم رو ....

* من فکر میکنم این ویروس و امثالهم توی دنیای الان اسمش رو میذارن ویروس ، واقعاً یه دو دو تا چهارتاست توی دنیا! یعنی احتمالاً یه امتحانه یا سخت تر بخوام فکر کنم اثر گناهامونه!

* هفته قبل هشتاد تومن پول دکتر دادیم و هرسه بار نظر دکترا این بود که ویروسه! من کلاً سعی میکنم دکتر کم برم، شرایط چه جوری بود که ما دوشنبه و سه شنبه و پنج شنبه با حالت اضطرار دخترک رو بردیم دکتر! حالا شاید این پول برای زندگی ما پول مهمی نباشه (به قول بابام فدای سر بچه ت) اما واقعاً چقدر سخته برای خانواده هایی که هم مشکل مادی دارند و هم نگرانی مریضی بچه هاشون رو ...





برچسب ها : مادرانه  , دل تنگانه(مذهبی)  ,

بچه که داشته باشی به حیوانات هم علاقمند میشی:))

امروز داریم عکس زرافه ها رو میبینیم!

زندگی زرافه ها...




برچسب ها : شناخت حیوانات  ,


برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  , عروسانه(دخترانه)  ,

تلگرام رو نصب کردم که ببینم بهتر از وایبره یا نه! که همون اول کاری یکی منو ادد کرد به یه گروه عظیم الجثه ی صد و پنجاه نفری!!!

گروه مذهبی ه و فقط متنهای مذهبی میذارن اینا رو گفتم که به اصل ماجرا برسم!

پرده اول:

چند وقت قبل -شاید دو سه ماه- همسرجان اومدن منزل و گفتن چرا آقای نقویان رو دیگه تلویزیون نشون نمیده؟! منم فهمیدم حتماً دوباره کلیپی چیزی دیده! بعد هم کاشف به عمل اومد که بعله برادرش یه کلیپ نوشن داده که آریالای نقویان کلی حرفای بی ربط زده به رهبری و ...! البته که من فقط یه فایل نگه داشتم گوشه ی ذهنم و سعی کردم قضاوت نکنم!

و پریروز بود فکر کنم یه بحثی شد توی همون گروه و بعد هم گفتن که این ساختگیه و برای آقای نقویان پاپوش ساختن و بعد هم متن تکذیبیه ی آقای نقویان و ...!

پرده دوم:

یه آقا سید حسن نامی پیدا شده که حرفها رو به شدت مغالطه آمیز به خورد ملت میده! حجاب رو یه جوری توضیح میده که تعجب میکنی،و مثل اینکه جدیداً صحبتهایی کرده در باره اسید پاشی! 

حالا اینکه این کیه و کی پشت ماجراست و اینا رو ما کاری نداریم! قسمت عجیب ماجرا اینجاست که صداش به شدت(یعنی به شدت) شبیه صدای آقای پناهیان ه! اونوخ توی همین دنیای به اصطلاح مجازی به اسم آقای پناهیان حرفاش رو به خورد ملت میدن! این فایلهای صوتی بچه مذهبیهای پای صحبت آقای پناهیان رو با علامت سوالهای عمیقی مواجه کرده! "یعنی آقای پناهیان هم آره؟!" بعد که میگی این اون یارویه، طرف میگه من گفتم آقای پناهیان چنین حرفهایی نمیزنه ها!!!

پرده سوم:

یکی کامنت میذاره: مگه نگفتن باسم کربلایی به آقا توهین کرده؟!پس چرا شبکه افق داره نشونش میده!؟ اونوخ یکی دیگه میگه نه بابا! اون که تکذیب شد حتی دیدار حضوری داشته با آقا ....

و این داستان ادامه داره! هر روز با آبروی کسی به راحتی بازی میشه، بهتر ه بگم بازی گرفته میشه! اونوخ یه سری دوست شایدم دشمن آتیش بیار معرکه میشن و ...

دیشب به همسرجان گفتم خوبه ما آدم مهمی نیستیم که یه همچین امتحانهای سختی باهامون بشه،یکی از سه ساعت سخنرانی مون یک دقیقه و نیم حرف در بیاره که آبروی چندین و چندساله مون بره!

من واقعاً از این دنیای مجازی میترسم!


 





برچسب ها : دل تنگانه(مذهبی)  ,

کوچکتر که بودم فکر میکردم واقعه عاشورا واقعاً هر روزش توی یه روز از دهه اتفاق می افته!

واقعاً اون حجم عظیم از اتفاقات تلخ توی چند ساعت، توی ذهن من جا نمیگرفت!

یواش یواش فهمیدم که همه ی اون اتفاقات فقط یه صبح تا عصر بوده و اصل اصل ماجرا همون ظهر تا عصر!

همون موقعهایی که خیلیها از هیاتها بر میگردند خونه هاشون ...

همون موقع هاست که که "جوانان بنی هاشم بیاید..."

همون موقع هاست که "یا اخا ادرک اخاک"

همون موقع هاست که "علی لای لای ...."

همون موقع هاست که "سری به نیزه بلند است در برابر زینب"

سالهاست روزمره نوشتم اما بلد نیستم بنویسم که این حجم از غم،این حجم از حوادث وحشتناک،... رو درک نمیکنم؛تازه بعد از این همه غم از دست دادن عزیزترین عزیزان،تازه مصیبتهای جدید شروع میشه! تازه میشه ماجرای اسارت و کاروان کوفه و خرابه ی شام ....

(بارها و بارها نوشتم و پاک کردم، نمیتونم ادامه ش رو بنویسم)

التماس دعا

 





برچسب ها : دل تنگانه(مذهبی)  ,

هر سال هم دهه محرم و هم دهه فاطمیه،هر سال دخترک یهو وسطش مریض میشه!تب شدید ....

امسال از آقا خواهش کردم که تا آخر دهه صحیح و سالم باشیم هم من و هم دخترک!

اما انگار یه جای کارمون زیادی میلنگه ....

بازم دو روزه خونه نشین شدیم ....دخترک دیروز ظهر یهو تب شدید کرد در حد چهل درجه!بی دلیل! فقط تب ....

دخترکم از شش صبح حالش خوب شده بودا! اما یهو دم غروب دوباره تب کرد ...

دلم گرفته و این اشکها آرووم نمیکنه ....

دلم مجلس امام حسین میخواد ... دلم میخواست امشب برای جوون امام حسین گریه میکردم حتی همونقدری که وسط سر و صدا و بازیهای دخترک میشنیدم....





برچسب ها : مادرانه  , دل تنگانه(مذهبی)  ,

از صبح حسابی درد جسمی و بی حوصلگی کلافه م کرده بود!همسرجان هم از صبح چندبار رفته بود تا سی چهل کیلومتری تهران و برگشته بود اما نزدیکای خونه بود زنگ زد بریم مسجد اقلاً به آخر مجلس میرسیم!

رفتیم و همه چی خوب و خوش بود فقط اینکه من با دخترک توی مجلس بیشتر هم کلافه شده بودم، حتی توی اون شلوغ یمجبور شدم دخترک رو تا دسشویی هم ببرم ...

اومدیم خونه من از کمردرد دیگه نمیتونستم راه برم نشستم روی مبل و موبایلم رو هم روشن کردم! همسرجان هم مشغول درست کردن داروی گیاهیش بود که گفت چرا اینجا چربه و ....

یهو انگار زندگیمون رو آتیش زدن! شروع کرد همسرجان به گیر دادن!مرتب ایراد گرفتن که اگه دوساعت توی خونه وقت بذاری همه چی درسته و من دوران دانشجویی هم اینجوری زندگی نمیکردم و ...

یادم نیست چندتاش رو جواب دادم اما یاد گرفتم که وقتی همسرجان عصبانیه نباید جوابش رو بدم چون بدتر میشه اما یه وقتایی واقعاً دیگه از دستم در میره!

خلاصه که یه کتاب گرفتم دستم و نشستم به خوندن، همسرجان هم همینطور غر میزد و کار میکرد و ....

بعد یه نیم ساعت رفت دندونش رو بشوره گفتم بذار یه چیزی بگم که اوضاع اروم بشه،اما همین که از کنارم رد شد گفت به جای این کتابها بشین شوهرداری بخون!منم گفتم شوهر مثل تو، هیچ استادی نمیدونه چه جوری باید باهاش برخورد کرد ( بعضی وقتها آدمها چقدر میتونن لج درآر بشن)

خلاصه که بهو با این حرفش منم بی خیال شدم از این که پیش قدم بشم برای جمع و جور کردن ماجرا

اما یهو گفتم بی خیال، قرار به قهر و ناراحتی باشه تا چند وقت ادامه پیدا میکنه و حیفه این روزها و حال و هواها که اینجوری بگذره!

رفتم نزدیکش گفتم "خیلی بده آدم وقتی عصبانیه یه چیزی بگه که بعداً پشیمون بشه" بعد هم یه ماچ کوچولو و گفتم اینم واسه این بود که شب با دلخوری نخوابم اما حقیقتش رو بگم کارم کاملاً تصنعی بود و هیچ جس خاصی توی وجودم نبود!

دیگه همه برقا خاموش بود (همسرجان شبا پیش دخترک میخوابه بعد وسطای شب میاد پیش من) همسرجان بلند بلند گفت که برم ساعتم رو کوک کنم صبح زنگ بزنه و اومد توی اتاق و دیدم که از جیبش پول گذاشت کنار برای صدقه! دخترک هم همینطور توی پر و پاش میپیچید .... بعد یهو اومد و ... دیگه مراسم آشتی کنون و حرفای رمانتیک و ...

خداروشکر که به خیر گذشت، اما مشکل اینجاست که این حرکات توی ذهنم میمونه! یعنی اگه چندسال هم هی همسر از دستپختت من و آشپری من تعریف کنه بازم یادم نمیره که مثلاً فلان وقت فلان برخورد رو کرد با من در مورد غذا!کاش میشد اینها هم از ذهن آدم پاک بشه ....





برچسب ها : همسرانه  ,
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >