سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

امروز اولین روزه های قرضی م رو گرفتم!

30+16+9 روز روزه قرضی دارم!فکر کن واسه یه بچه این همه روزه....

حالا گفتم اگه بشه یواش یواش بگیرم تا واسه بعدی 100 روز روزه نرسه:))





برچسب ها : همینجورانه  ,

دیروز خانم کوچولوی ما نخوابید تا شب!واقعاً از 7-8 شب خوابش میومد و همه ش میگفت می می، می می

اما من و همسرجان مرتبط حواسش رو پرت میکردیم!

بالاخره ساعت 11 خوابید

درسته من توی روز به هیچ کاریم نرسیدم اما خیلی راضی بودم که به حای سر و کله زدن تا 12-1 ساعت 11 خوابید!

نمیدونم بی خیال خواب بعدازظهرش بشم یا نه!اگه ببخوابه من 2 ساعت وقت مفید برای خودم دارم اما از اون طرف شبش چی؟!

حالا میرم بیدارش میکنم ببینم عصر بازم میخوابه یه کم زودتر یا نه!





برچسب ها : مادرانه  ,

صبح از ساعت 4 خانم کوچولو بیدار بود و سرحال

حالم بدد بود واقعاً

داشتم به خدا غر میزدم یعنی چرا بچه ما این جوریه؟

به خودم تلنگر زدم که فکر کن بچه ت تب داشته باشه،فقظ یه تب ساده!همین ساعتا بیدار بودی و نگران

ناشکری نکن الان که سالمه ...

این شد که تا ساعت 8 بیدار بودیم و بازی کردیم و صبحانه خوردیم و ...





برچسب ها : مادرانه  ,

یا رضا (ع)

ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس

خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس

آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان

جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس

آنجا که خادمینش از روی زائرینش

گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس

خورشید آسمان ها در پیش گنبد او

رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس

رویای ناتمامم ساعات در حرم بود

باقی عمر اما افسوس بود و کابوس

وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا

زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس

سید حمیدرضا برقعی

دلمون حرمتون رو میخواد آقا،زود زود ....






برچسب ها : دل تنگانه(مذهبی)  ,


برچسب ها : همسرانه  , رفیقانه  ,

دیروز یکی از روزهای خوب این هفته بود ....

خانم کوچولو رو زود خوابوندم و خودم هم زود ناهار فردای همسرجان رو درست کردم که بریم منزل خاله معصومه جون!

کلی به بچه ها و خودمون خوش گذشت ...

این دوتا دختر دوست داشتنی دیگه حسابی با هم همبازی شدن

شعر رو با هم میخوندن و تکرار میکردن

صداهاشون کاملا ًشبیه هم شده اینقدر که اگه ندونی کدومشون کنارته صداش رو تشخیص نمیدی!

جفتشون از بشقاب اون یکی غذا میخوردن

جفتشون قاشق اون یکی رو بر میداشتن میکردن توی دهنشون

جفتشون ...

جفتشون عاشق داداش بودن!اینقدر که دوست داشتن دست توی چشمش کنن:))

بالاخره که یه شام ارگانیک هم مهمون خاله معصومه بودیم و من کلی دلی از عزا در آوردم!نمیدونم چرا میرم اونجا بدنم فعل و انفعالاتش زیاد میشه و اشتهاش زیادتر:دی

دارم فکر میکنم که زندگی با دوتا فسقلی احتمالا ًخیلی سخته اما همیشه اندکی صبر سحر نزدیک است ....

 





برچسب ها : مادرانه  , رفیقانه  ,

جمعه هم به سلامیت عروسی عمه جون خانم کوچولو بزگزار شد ...

خداروشکر به خیر و خوشی گذشت ...

مادر همسرجان خیلی استرس داشت و همه ش میگفت چه اشتباهی کردم دادمش راه دور ... اما شب عروسی بهش گفتم دیگه راحت شدی و ... تصدیق کرد!

ما هم به عنوان کادوی پاتختی براشون یه و ان یکاد خریدیم و چون قرار بود پاتختی نریم همون شب دادیم و دست به دستشون کردیم و برگشتیم!

تا برسیم تهران حدود 2.5 شده بود!تا آرایش و موها رو باز کنم شد 3...

همسرجان همه ش غر میزد و گفت من دیگه راضی نیستم این سنجاقها رو بزنی به سرت!یه سشوار میکشیدی تموم میشد میرفت دیگه!

یعنی آخراش دیگه با انبر این سنجاقا رو میشکوند و از سرم در می آورد!!!

فکر کنم دیگه هیچ وقت از این کارا نکنم بس که عذاب کشیدم و 5 ساعت توی آرایشگاه علاف شدم و ....





برچسب ها : عروسانه(دخترانه)  ,
<      1   2   3   4   5   >>   >