سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

آبریزشونه

دو شبه دخترکوچولو اصلاً با آرامش نمیخوابه

هر نیم ساعت یا کمتر بیدار میشه و نق میزنه و می می میخواد!

آبریزون داره چشماش و بینی ش همینجوری

حالا بهش شربت کتوتیفن دادم ببینم افاقه میکنه یا نه .... 





برچسب ها : مادرانه  ,

اوضاع خانواده همسرجان حسابی بهم ریخته ست ...

دیروز اتفاقی رفتیم اونجا برای یه کاری اما خب نشد که به کارمونبرسیم و رفتیم خونه شون

انگار خیرتش اونب ود که ما بریم اونجا

مادرهمسرجان حسابی بهم ریخته بود و میگفت مناز دست شماها فرار میکنم و میرم خسته م کردید ...

خواهرهمسرجان میگفت من دیگه این زندگی رو نمیخوام ...بهش میگم میخوای طلاق بگیر؟!میگه نه از طلاق بدم میاد ولی من توی انتخابم اشتباه کردم!!!!نه اونو دیگه دوست دارم نه خانواده ش رو!!!

بهش میگم زود ه این حرفا تو الان اینو بگی سال دیگه میخوای چی بگی!؟

حالا هز صبح هر جا زنگ میزنم برای مشاوره نمیشه!یا اون فرد مورد نظرم نیست یا وقتش برای 1 ماه دیگه ست یا ...

خیلی نگرانم ... 





برچسب ها : عروسانه(دخترانه)  ,

دیروز اوضاع دیگه خیلی گل و بلبل بود! اما هنوز ته دلم یه جوریش بود ...

اما نزدیکای اومدن همسرم به قول خانوم کوچولو لباس خوشگل پوشیدم و ییه کم سر و وضعه رو مرتب کردم و ...

شیرینی از فریزر در آوردم و چایی دم کردم و ...

وقتی اومد با خانم کوچولو رفتیم استقبالش و ...

شام مورد علاقه ش رو پختم و ...

قبل از شام خوردن داشتم رختها رو جمع میکردم که توی کمدها جا به جا کنم صداش کردم

با خنده و خوش رویی گفتم یه عذرخواهی بهم بدهکاریا بابت جمعه ...

گفت خودتم میدونی که اصلاً دوست ندارم کسی بهت ذره ای بی احترامی کنم و دوست ندارم خودم باعثش باشم اما خب تو نباید به خاطر اینکه فک رکنی بقیه چی در مورد بچه مون میگن بچه مون رو اذیت کنی!اما من عذرخواهی میکنم به خاطر اون روز

و این جوری شد که اون ته ته دلم هم آرووم شد ...





برچسب ها : همسرانه  ,

امروز روز شوم بود که خانواده متعالی آقای پناهیان رو گوش دادم ...انصافاً قشنگه و به درد بخور!

اما واقعاً چقدر ما ازش استفاده ببریم نمیدونم!!!





برچسب ها : همسرانه  , خانواده متعالی  ,

دیشب از اون شبا بود

خانوم کوچولو لحظه به لحظه بیدار میشد و این پستونک(!) رو ول نمیکرد!

خسته شده بودم تا چشام گرم میشد دوباره ...

فکر کنم دخترکم سرماخورده چون یه کوچولو هم آبریزش داره از صبح

بالاخره صبح به هزار جون کندن ساعت 11 بلتد شدیم از رختخواب! نمیشه گفت خواب،چون خوابی نبوده همه ش بیداری بوده!!!

صبحانه خوردیم و افتادیم به جون خونه

اول شستن ظرفا بعدشم فقط میخواستم یه گوشه از خونه رو تمیز کنم که وقتی جارو برقی رو در آوردم ترجیح دادم کل خونه رو جارو بکشم

این جوری هم سر من گرم بود و هم انم کوچولو کمتر نق میزد و سرگرم بود

و الان نشستم توی خونه ای که تمیز شده بوده اما الان دوباره تمام اسباب بازیها پخش زمینه:))





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,


برچسب ها : رفیقانه  ,

دارم سعی میکنم زندگی رو یه سر و سامونی بدم

از همه مهتر درست کردنه ساعت خوابه

یه بار قبل از ماه مبارک شروع کردم چوننزدیک ماه مبارک بود و میدونستم ساعات زندگی کلاً کن فیکون میشه بی خیالش شدم

اما از بعد از ماه رمضان سعی میکنم خانم کوچولو رو دیرتر از 12 شب نبرم به رختخواب! البته گاهی 1 ساعت با هم کلنجار میریم اما به خودم میگم اندکی صبر ...

صبح هنوز نتونستم برنامه مشخصی داشته باشم

اما دارم سعی میکنم تا حدودای 10 بیدار باشیم

عصر هم حدودای 3تا 4 بخوابونمش!که خب یه روزایی موفق میشم 4.5 بخوابونمش و از اون ور خوابش نزدیک غروب میشه و بد اخلاقیهای بعدش رو در پیش داره!

ولی باید سعی کنم همین روند ادامه پیدا کنه تا قبل از شیر گرفتنش که بعدش مشکل کمتر داشته باشم!





برچسب ها : مادرانه  ,
<      1   2   3   4   5   >>   >