سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

شب که میشه انگار غم عالم میاد توی ذهنم,از همون صبح عمل هی همه چیز جلوی چشمم رژه میره تا وقتی بخوان از بچه م خون بگیرن و بعد از ما جداش کنن و ببرنش اتاق عمل و ....  بعد بچه م بهوش بیاد و سوزش چشماشو  و بستن چشمشو و ....

هی اشکام گوله گوله میریزه روی بالشو ....

بعد تا میخوام دعا کنم واسه ارامشمون,یاد همه اونایی میوفتم که بعد از عمل هم امیدی به بهبود پاره ی تنشون ندارند....

کاش این شبا زودتر بگذره .. .

خدایا!من واقعا تحمل همین امتحان کوچولوهات رو هم ندارم.... 

پ.ن.نمیدونم اصلا بهش درمورد عمل بگم یا یهو مواجه بشه,اگر کسی تجربه ای داره بگه لطفا

 





برچسب ها : دل تنگانه(مذهبی)  , چشم دخترک  ,

 پریروز با باباجانم و دخترک داشتیم از میدون آرژانتین رد میشدیم!

بابام یاد قدیما کرد,یه خاطره گفت,من بهش گفتم اونو وللش,بابا یادته از ارژانتین تا هفت تیر پیاده رفتیم,بابام گفت همونی که مخمو زدی[نیشخند] منم مظلووووووووم[چشمک]

بعد من به بابام یه عااااالمه از خاطرات قدیمی رو گفتم و بعدش هم اضافه کردم چجوری اینقدر ما را ازاد میذاشتید,نگران نبودید ما معتاد بشیم؟! بابام خندیدددددددد

پرسید حالا چه جور بابایی بودم؟!گفتم مااااااااه,من که فکر نکنم واسه بچه هام اینجوری باشم!

پ.ن. اینو داشتم واسه پست اخر معصومه کامنت میذاشتم,بعد گفتم اینجا بنویسم که خاطره ش بمونه!!!





برچسب ها : عروسانه(دخترانه)  , رفیقانه  ,

 

امروز رفتیم یه دکتر دیگه!این دفعه از اولش میگفت نریم و نمیام و گریه میکرد گوله گوله,اینقدر که دلم میخواست پابه پاش گریه کنم

دکتر بعد از معاینه گفت چون بچه ست باید اسکن چشمش دوباره انجام بشه البته بنظر من میتونست به همونها اکتفا کنه اما ....

خلاصه که دوباره پروژه ای داشتیم,دستشو چشمش رو گرفته بودم,دکتر هم چشمش رو از بالا گرفته بود و بابا هم پاهاشو که لگداش نخوره به من!اینقدر بچه م جیغ زد,گریه کرد که از همون موقع گوش درد وحشتناکی شدم,یعنی یه لحظه احساس کردم گوشم سوت کشید و بعدش دردش شروع شد!

خلاصه که یکی از اسکنها با خطای بالایی به دلیل "عدم همکاری" انجام شد,سونوگرافی هم با کلی قربون صدقه و دوباره گرفتن صورتشو و حرف زدن و ... بالاخره انجام شد!

دکتر شنبه وقت عمل داد,اما بین دوتا دکتر مرددم!فردا یحتمل برای همین که امروز رفتم استخاره میگیرم که اگه خوب بود,همین رو ادامه بدیم....

امروز خیلی عصبی شده بودم,چندبار با بابام به شدت تلخ صحبت کردم,که البته بنده خدا سعی میکرد درک کنه شرایطم رو!! و من همه ش به فکر اونایی بودم که بچه شون,جوونشون درد لاعلاج میگیره....

یعنی من با یه بیماری ساده ی چشم اینقدر کم اوردم,خدا به داد دل اونا برسه

خدایا,همیشه میگن "هو الشافی", درمان همه ی دردها تویی,امشب دعا میکنم برای ارامش دل همه اونایی که یه گوشه ی دلشون پر از غمه,پر از استرس و غصه ست,به حق بهترین مخلوقاتت,پنج تن آل عبا,بهشون ارامش بده,الهی آمین

 





برچسب ها : مادرانه  , دل تنگانه(مذهبی)  , چشم دخترک  ,


برچسب ها : رفیقانه  ,

بعد از یک هفته بالاخره با همسرجان صحبت کردم!دقیقا مشکل همون غرور بود که بنظرش توسط من له شده!

مشکل نسل ماست که توی خونه سرور شده و حالا که ازدواج میکنه بلد نیست مطیع باشه!

والسلام!

 





برچسب ها : همسرانه  ,

دخترک دراز کشیده بود و گفت مامان دستمو بگیر بلند شم!

دستشو گرفتم رفتم سمت کامپیوتر یهو دیدم داره جیییییییغ میکشه 

بند دلم پاره شد,نکنه دستش ....

دستشو گرفتم توی دستم و پیچوندم یهو "تق" صدا کرد و انگار جا افتاد!

و دخترک ساکت شد!!

یعنی قلبم در شرف ایستادن بود!!!

چرا هی اینجوری میشه؟!

یه چیز هم بگم جهت تلطیف فضا!

دیروز بعد از عمری سوار اتوبوس شدیم از نوع بی ار تی با دخترک,البته نظر اولیه از طرف خاله معصومه بود که با استقبال بچه ها مواجه شد(اینقدر که برگشتنی توی آژانس هی دخترا با گریه و زاری  میگفتن با اتوبوس بریم)بعد هی کارت رو میزدم هیچ صدایی نمیداد!به اقاهه میگم چرا کار نمیکنه,نگاه میکنه کارتمو میگه خانم,کارت مترو باید بزنید نه کارت تلفن :دی

استعدادهای درخشان ثبت نام میکرد بهم بگید:)))





برچسب ها : مادرانه  ,

ختم قرآن

سلام دوستان

لطفاً به این وبلاگ سر بزنید و اگر تونستید توی ختم قرآن شرکت کنید، که انشاالله عمل دخترکم به خیر و خوبی و توسط دکتر حاذقی انجام بشه

http://khatmghoran.parsiblog.com/

ممنونم :)





برچسب ها : چشم دخترک  ,
<      1   2   3   4      >