امروز اتفاق بدی افتاد!همسرجان به شدت خسته بود و از ساعت سه هم ماشینش خراب شده بود توی این ترافیک و ... تا برسه شده بود هفت شب!
منم از ختم قران رفتم خونه مامانم پیش دخترک تا با همسر برگردیم خونه!(سه هفته بود نشزه بود واسه این مراسم برم)
امادگی خستگیش رو داشتم اما نه تا این حد!
من اماده بودم که زنگ زد بریم پایین که خودش اومد بالا و چایی خورد!
دخترک مثل همیشه شروع کرد به نق زدن که من نمیام و میخوام اینجا بمونم و ...(فیلم هر دفعشه اما به مراتب از قبل بهتر شده)
برچسب ها : مادرانه , همسرانه , عروسانه(دخترانه) ,