سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

دیشب که همسرجان هشت رسید خونه و ده نشده خوابش برد،دخترک رو هم از ده و نیم آماده کردم برای خواب که حدودای یازده اونم بیهوش شد!

حالا نوبت بی خوابی من بود!صبح هم بعد از نماز با اینکه چشمام از خواب میسوخت اما بازم نشد  که بخوابم و منتظر یک روز هیجان انگیز(!) با دخترک هستم:))

اول بگم که دیروز یکی از روزهای خیلی خوب خدا بود،جمع 5 نفره ای بودیم که سه تاشون زیر سه سال و نیمبودن درکنار همه ی زد و خوردها اما روز هیجان انگیزی بود!بماند که وقتی مامانم شب زنگ زد که "خب ناهار چی خوردید"و من گفتم آش دیشب! نزدیک بود از پشت تلفن حکم قتلم رو صادر کنه!"آخه آدم جلوی مهمونش آش میذاره"

دوم اینکه مثلاً از صبح نخوابیدم که لیست چیزایی که باید بخورم و کارهایی که باید انجام بدم رو پرینت بگریم بزنم به یخچال اما نشون به اون نشون که هر وقت پای کامپیوتر میشینم این وبلاگ گردی .... (جای خالی را با کلمات مناسب پر کنید) 

خلاصه که گفتیم قبل از خاموش کردن مودم یه پستی هم به یادگار بنویسم :)

پ.ن. هرچقدر میخوام خودمو قاطی مسایل مالی همسر نکنم اما وقتی دیروز مبلغ چند (ده)میلیونی بدهی این ماهش رو بهم گفت دچار استرس شدم!وووی نکنه این کارآفرینی آخر سر،سرمون رو زیر آب کنه!

 





برچسب ها : همینجورانه  , رفیقانه  , برنامه ریزی  ,

داشتم وسایل رو جابه جا میکردم گفتم لیستش رو داشته باشم بد نیست

قبلترش بگم که توی این سفر ما به شدت محدودیت بردن وسایل رو داشتیم,یعنی وسایل سه نفرمون باید اندازه یه ساک متوسط میشد چون معلوم نبود چه اتفاقاتی منتظرمونه و چقدر باید ساکهامون رو اینور و اونور بکشیم!

به خاطر وجود یه دخترک سه ساله نصف بیشتر وسایل مربوط به اوشون میش که هم پنج شش ماه از پوشک گرفتن میگذشت و هم کلا بچه دایم المریضیه!وسایل رو لیست میکنم:

1.خوردنیها:

خوراکیهای کم حجم اما خوشمزه برای مواقعی که دخترک بد اخلاق بود(پاستیل,اسمارتیز)

خوراکیهایی با ارزش غذایی بالا(مغزیجات همراه با توت و کشمش که به عدم یبوست هم کمک میکرد)

چند تا شیر پاکتی با طعمهای مختلف برای وقتایی که دخترک گشنه ش بود اما یا غذا باب طعمش نبود یا اصلا غذایی وجود نداشت(دختر ما اهل شیر خوردن نیست اما اونجا کامل میخورد)

نبات,عرق نعنا,پنیر,گردو,ارده شیره(با گم شدن ساک بابا توی فرودگاه نجف,همه ی اینها هم گم شد),چندتا تن ماهی و کنسرو لوبیا(که البته از هرکدوم فقط یکی استفاده شد)

2.وسایل مصرفی:

لباس مقادیر زیاااااااد

حوله,شامپو و صابون مسافرتی

ملحفه و رو بالشتی(البته بدلیل کمبود جا فقط یه دونه برداشتم و کمبودش بشدت احساس میشد,اما همیشه در سفرها لااقل سه چهارتا ملافه بزرگ میبرم)

پتوی مسافرتی برای دخترک که اونم توی کیف بابا بود و دیگه دستمون رو نگرفت!

سفره یکبار مصرف,یعنی عالی بود,به شدت بدرد خورد توی سفر,هرجا که نیاز بود یک تیکه ش رو میبردیم و به عنوان زیر پایی یا روی فرشی یا حتی سفره ازش استفاده میکردیم

قاشق,چاقو و بشقاب و لیوانهای مسافرتی که البته به لطف گم شدن کیف بابا اونا هم پر!!!!

دوتا دمپایی برای دخترک,یکی برای توی اتاق یکی هم برای دسشویی(همیشه برای خودم و همسرجان هم بر میدارم که ایندفعه نتونستم)

مقادیر زیادی دستمال مرطوب بسته ای,هرجا دست دخترک خیلی کثیف بود کاربرد داشت البته ژل ضدعفونی هم برده بودم که استفاده نشد!

ناخنگیر و قیچی و سوزن نخ و سنجاق قفلی و ...

کیسه و دستکش یک بار مصرف

دستمال کاغذی رولی و یک بسته دستمال کاغذی 

چتر

کرم دست

در سفرها همیشه چندتا چوب لباسی و یه تیکه طناب هم میبرم که این دفعه جا نشد!

3.داروها:

قرص سرماخوردگی و سیترزین و کلداستاپ

قطره و شیاف استامینوفن

ژل ضدعفونی کننده دست

چسب زخم

تب سنج

قطره کلروسدیم

کرم کالاندولا,ویتامین آ

چندتا گاز استریل

4.وسایلی که در کیف دستی همراهم بود همیشه:

یک عدد شورت و شلوار و کیسه برای موقعی که در حرم دخترک لازمش بشه (خداروشکر لازم نشد)

چندتا دستمال مرطوب,دستمال کاغذی

چندتا مداد شمعی(پاستل)با چند تا برگه سفید که واقعا سرگرمش میکرد

مجله یا کتاب داستان(پنج شش تا کتاب

 براش برده بودم)

یه چند تا پسته و بادوم و توت و ...

و اگه موز داشتیم,گزینه خوبی بود برای خوردن توی حرم

ما توی گوشیهامون هیچ بازی نداریم,اما وقتایی که دخترک حوصله ش سر میرفت و مثلا توی ماشین بودیم گوشی باباش رو میگرفت و از وایبر قسمت نقاشی ش,اونو سرگرم میکرد,واقعا گزینه خوبی بود!یکی هم چندتا مداحی بود از میثم مطیعی که دخترک بشدت دوسشون داشت و الان حدودا اونا رو حفظه!

پ.ن. این لیست توی درفتهام بود,دیدم برای شکستن سکوت بد نیست;-)

 





برچسب ها : مادرانه  , برنامه ریزی  , سفرنامه عتبات  ,

ما دقیقاً دو روزه هیچ کدوممون از موبایلهامون برای وصل به اینرنت استفاده نکردیم! البته که خیلی سخته!

چون بیا و بشین پشت کامپیوتر و دکمه پاور رو بزن و بعد کلی کل کل کن با دخترک که اول نوبت کی!؟ بعد هم هی یکی بیاد بهت بگه پاشو نوبت منه:)))

اما خوبه واقعاً،خدا رو شکر

البته وقتی سرچ میکنی میبینی حجم عظیمی امواج دور و بره،اما لااقل میتونیم که خودمون عامل نباشیم!





برچسب ها : برنامه ریزی  ,

سال قبل بود فکر کنم یه مهندس کامپیوتری برام استدلال آورد که این امواج وای فای بی خطر ه!

البته اصل قضیه اینجاست که بنظرم "بی خطر" نداریمشاید بشه گفت کم خطر!که تازه اونم چند سال دیگه معلوم میشه چه حجم از این سرطانها و بیش فعالیها و مشکلات روانی مربوط به این قضیه ست!

خلاصه که ما دیروز کامپیوتر رو که به صورت  نمادین گوشه ی اتاق دخترک افتاده بود اوردیم وسط هال! و اعلام کردیم هرکی میخواد بره اینرنت به جای وصل شدن با لپ تاپ یا موبایلش با کامپیوتر میره و دکمه ی وای فای ای دی اس ال رو هم خاموش کردیم!

البته این که بشینی و با یه دکمه بری توی نت خیلی راحتتره تا اینکه بیای پای کامپیوتر و روشنن کنی و ... و بدتر از اون دخترک که به کامپیوتر آلرژی داره و به محض روشن شدنش دلش میخواد بشینه عکس ببینه یا سی دی یا ....

چند وقته که اسپیکرها رو قطع کردیم تا علاقه ی دخترک بهش کمتر بشه اما بچه م انیمیشن بی صدا میبینه و اونم قانعه به حدود یک ربع:)))

کلاً از وقتی ترک وایبر کردم انگار یه آرامشی دارم، نمیدونم چقدرش ناشی از تلقینه اما واقعاً وقتی شب میخوام سرمو بذارم به هزارتا چیز مختلف فکر نمیکنم!

شما هم اگه راه حل مناسبی برای کم کردن این امواج دارید بگید





برچسب ها : همینجورانه  , برنامه ریزی  ,

سلام

دیروز طی اون سفر شهری که جدود پنج ساعت توی راه بودیم و شکرخدا سی دی مدیریت زمان حاجی پناهیان به دادمون رسید، امروز سعی کردم برنامه رو علاوه بر کارهایی که انجام باید بدم،زمانش رو هم مشخص کنم و میتونم تا این لحظه بگم حتی پنحاه درصد هم نتونستم به برنامه عمل کنم!

دقیقاً سر ظهر که نقطه شروع برنامه قسمت دوم بود باباجان زنگ زد که بیا دکتر اومده، من و دخترک رفتیم تا بیمارستان و دکتر پیش پای ما رفت و عملاً ما یک ساعت از برنامه عقب افتادیم و بعدش هم موقع خواب عصر (نمیدونم چی در مورد بچه م فکر کرده بودم که خواب عصر رو با ساعت گذاشتم توی برنامه) من خوابیدم و ایشون بیداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار!!! البته چون از هشت صبح بیدار بود انتظار داشتم بخوابه اما انگار انتظارم به جا نبود!

الان هم ایشون در حال رفتن به کما هستن از خستگی و نمیذاره من به کارای دیگه م برسم:(

خلاصه که اولین روز اصلاً روز درخشانی نبود و حتی تا حدی ناامید کننده بود!





برچسب ها : برنامه ریزی  ,