بالاخره بچه های ما برف دیدند!!!!
فکر کنم دختر بزرگه یک سال و دو سه ماهه بود که یه کم برف اومد و نشست!و دخترک با بابابزرگ ش رفت پارک، حالا از دیشب نعمت الهی درحال باریدن ه،ما هم حتی ذوق زده یم بچه ها که جای خود دارند.
بالاخره بچه های ما برف دیدند!!!!
فکر کنم دختر بزرگه یک سال و دو سه ماهه بود که یه کم برف اومد و نشست!و دخترک با بابابزرگ ش رفت پارک، حالا از دیشب نعمت الهی درحال باریدن ه،ما هم حتی ذوق زده یم بچه ها که جای خود دارند.
برای خودم یک پیمونه برنج گذاشتم روی گاز،بپزه
هم از بوش مست بشم و هم کتاب بخونم با عطر و طعم زندگی
سلام
این چندوقت که تلگرام و اینستاگرام ندارم همه ش فکر میکنم وبلاگ نویسی چقدر خوووب بوده،هرچند هیچ وقت "فاخر" نمینوشتم اما لااقل خیالم راحت بود که یه جایی از زندگی م فیدبک دارم!
اتفاق جالب دیروز منو واداشت که بنویسم!
دیشب کشف کردم که دخترک فقط سه تا دندون نداره،یه دونه هم اون عقبا داره??
فکر کنم بالای سه هفته ست اینستاگرام ندارم و سه چهارماهه تلگرامم رو حذف کردم کلا!توی این مدت به اندازه ی یک سال کتاب خوندم!
شاید هفته ای سه تا کتاب و ارامش عجیبی که از ندونستن اطلاعات بی خودی یا حتی باخودی(!) توی ذهنمه.
تلگرام رو ریختم روی لپ تاپ
اینستا رو هم حذف کردم عل الحساب
و دارم از ارامش زندگی لدت میبرم
شبا بعد از خوابیدن اهالی منزل میام سراغ وبلاگ رضوان و هم یادی از قدیما میکنم و هم سعی میکنم دوباره زندگیم یه کم هدفدار بشه
فقط مشکل این شب بیداریهاست و روزهای خسته
کاش میشد این مشکل خواب رو هم حل کرد
میگم صبحها زودتر بیدار بشم اما دخترک تا من کنارش خوابم خوابه همین که بلند بشم بیدار میشه و شروع میکنه به نق زدن
.
راستی امروز بالاخره اولین دندون دخترک دراومد!در اولین سالگرد تولد قمریش
به نام خدا
ماه مبارک هم گذشت!
این عمر ماست مه به این سرعت درگذره
در کمال ناباوری و تنها وو تنها با کمک خدا تونستم روزه ها رو بگیرم!
حقیقتا شب اول فکر نمیکردم حتی بتونم نصف رو هم بگیرم،اما معجزه وار...
شکرخدا.
دخترک دیگه از یازده ماهگی راه میره هرچند میخوره زمین اما مصمم باز بلند میشه!
نععععع ی میگه بیا و ببین!همچین غلیظ!
گوشی رو میگیره و یه چیزی میگه تومایه های الوووووووووووووووووووووو، اینقدر که همه زنگ میزنند و دلشون میخواد باهاش حرف بزنن:))))
الحمدلله به غذا نه نمیگه و با اینکه هیچی دندون نداره اما از غذا خوردن استقبال میکنه...
و من این روزا با دیدن حال فاطمه یاد روزای پارسال خودم میوفتم،استرس زایمان،دنیا اومدن دخترک و ...
خدایا شکرت برای این همه نعمت، ببخش اگه یه وقتایی کفران نعمت میکنیم
خدایا!لطفاً یاریمون کن تا برکتهای این ماه بزرگ برامون تا سال دیگه بمونه
سلام
دیشب چند باری اومدم توی ایسنتا پست بذارم اما نشد!کلمات جفت وو جور نمیشد که نمیشد!
بعد از سه هفه تب و مریضی،بالاخره کشف شد که مریضی دخترک ویروس بوده یه چیزی توی همون مایه ای رازولا!فقط اشتباه بزرگ اینجا بود که من یه بار توی این سه هفته بردمش پیش دکتر عمومی ایشون لطف ردند و آنتی بیوتیک دادند به طفلک معصومم!!!
بردم پیش دکتر خ.دش و گفت که لازمم نبوده!
هفته ای که گذشت عروسی هم داشتیم،حالا با دخترک تب دار!الحدلله همسایه ها یاری کنید تا ما بریم عروسی،رفتیم!
جاری جان زحمت آرا بیرا ی ما رو کشید و رفتیم نارملا!که دختر بزرگ هیچ همکاری نکرد و دخترک هم مریض احوال بود!تازه آخرش کشف شد که یقه ی لباسم خراب بوده،دوتا گردنبند گردنم بوده و ...
خلاصه که کلا یکی بیاد آهنگ پت و مت بزنه:))))))))
مسیله ی بعدی قابل عرض انتخاباته!که اه اه ...اه اه!کی حال داره دوباره دعوا و شلوغی و استرس و ...
و حیف و صد حیف که رجب گذشت و حسرت یارت رجبیه ماند بر دل!
والسللام
مریضی بچه سخته!
دوشب دخترجانم تب داشت،در این حد که با شیاف هم پایین نمیومد و فقط بچه م ناله میکرد از شدت ضعف و تب!
بردمش دکتر،هیچ علامتی نداشت و گفت باید صبر کنی ببینی چی میشه!
طفلک معصوم من خوب شد و ما فقط دو روز بی خوابی واذیت داشتیم اما همه ش توی خستگیهام یاد مامان باباهایی بودم که بچه هاشون مریضی خای صعب العلاج دارند...
خدا بهشون صبر بده،امتحان سختیه