سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

میخوام یکی بهم بگه من زیادی حساسم روی رفتار بچه م که همه ش نگرانم بلایی سر بقیه نیاره! یا بقیه مامان ها هم اینجوری هستن!نکنه من دارم شورش رو در میارم!؟

با اینکه معصومه دوتا بچه داری اما فکر میکنم تو انگار کمتر مراقبی،الان معین مهدی به سنی رسیده که مثل اون موقعهای دخترک من بچه ها رو میچلونه، اما من برای یه نماز خوندن کلی نگران بودم!من حساسم؟!





برچسب ها : رفیقانه  ,

خانم کوچولو سرش سبد زینب رو گذاشته میگم مامان جان کجا؟

میگه موسی الرضا!

میگم موسی الرضا کجاست؟

میگه کیش!!!!

ما فقط دو جا میریم مشهد به برکت وجود امام رضا، کیش هم به برکت وجود خان داداش:))





برچسب ها : مادرانه  ,

دم دمای سحر دیدم سینک پر از ظرفه! خوبه حالا دیشب مهمون بودیم!

به همسرجان میگم حالا حال هم ندارم این ظرفا رو بشورم،میگه بذار من میشورم!

میگم کی؟! داره هنوز فکر میکنه خودم جواب میدم!

میگم: الان که حال ندارم،باید بخوابم! بعد هم برم سرکار!بعدشم باز بیام خونه حال ندارم باید بخوابم تا افطار!باز بعد افطار سنگینم حال ندارم باید بخوابم تا سحر!دم سحر هم که باز حال ندارم با چشم بسته ظرف بشورم باز باید بخوابم تا برم سرکار باز .... تا میشه عید فطر! عید فطر روز اولش خستگی در میکنیم روز دومش شاید نوبت به ظرفا بشوره!

همسرجان میخنده و میگه نه دیگه!اخرش اینطوری میشه که بعد از عید فطر باز اسباب کشی داریم باید جمع و جو رکنیم بریم خونه ی جدید!

منم ادامه میدم،اونجا هم که قراره واسم ماشین ظرفشویی بخری،پس نیاز نیست خودت ظرفا رو بشوری!

این شد پروسه ی همکاری همسر در منزل!!!!!!! خوبه به قولاش توجه نمیکنم وگرنه زندگیم روی هوا بود:))





برچسب ها : همسرانه  ,

خانم کوچولو خیلی به حرکات صورت من،حالت صورت من حساسه!

بارها شده که من توی حال و هوای خودم بودم بعد میگه مامان چرا قیافه ت اینطوری بوده بعد مثلاً حالت ناراحتی یا حالت خوشحالی رو میاره توی صورتش!البته هنوز اسم احساسات رو بلد نیست کامل اما لذت میبرم این همه دقیقه نسبت به من!

یه وقتایی که از دستش ناراحتم،اخمام میره توی هم،ازم میپرسی؟"مامان خوشحالی؟" مثلاً میگم نه! بعد هی سوال میپرسه که چرا و چی شده و ...

حتی یه وقتایی میگه چرا اخلاقت اینجوریه؟!بهش میگم خودت فکر میکنی چرا؟!دلیلش رو میگه خودش فسقلی!

آخر سر هم که مثلاً از دلم در آورده یا عذر خواهی کرده،اگه من هنوز اون حالت توی چهره م باشه مجبورم میکنه که بخندم!

کاش زندگی رو میشد مثل این بچه های پاک و معصوم گذروند، در لحظه شادن در لحظه غمگینن هیچی انگار توی دلشون نیست ... 





برچسب ها : مادرانه  ,


برچسب ها : رفیقانه  ,

کاشکی آدمها مثل قبل میشستن و یادداشتهاشون رو توی ورق مینوشتن!یه وقتایی که بر میگردم عقب کلی ذوق میکنم از خوندن خاطرات!اما حیف که به این دنیای مجازی نمیشه دل بست!

آشپرخونه ی این خونه مون دقیقاً توی کوچه ست،اونم نه یه کوچه خلوت! واسه همین لحظات ظرفشویی یکی از لحظات شیرینه زندگیه مخصوصاً اگه روز باشه کی بی دغدغه ی دیده شدن بتونی بیرون رو دید بزنی!

خیلی لذت بخشه دیدن حرکت زندگی ...

چند تا پست توی ذهنمه که به ترتیب مینویسم





برچسب ها : همینجورانه  ,

سکوت شب را دوست دارم

حتی اگه چشمام از خستگی بسته بشه اما بازم دوست دارم خودم رو تا سحر بکشونم ...

شکرخدا دخترک لحظاتی قبل بیهوش شد و من مردد بودم بین خوابیدن و بیدار موندن که قرعه به اسم بیدار موندن افتاد ...

امروز مامان و بابا و خواهر افطاری اومدن اینجا،جکعه هم قوم شوهر بودن! ولی بارم غذا مونده داریم توی یخچال و این به شدت منو عصبی میکنه در کنارش کمک نکردن همسر برای این دو تا مهمونی بود که عمیقا خسته شدم!

میدونم که اونم خسته ست و حال نداره و ... اما واقعا دست تنها اذیت میشم هم سروکله زدن با خانم کوچولو هم غذا درست کردن و هم سفره اماده کردن و آخر سر هم شستن ظرفای افطار که برای خودش فاجعه یه! از طرفی هم دوست ندارم کسی از مهمونا کمکم کنه! میگم بندگان خدا بعد عمری اومدن خونه مون هیچی نخورده پاشن ظرف هم بشورت ستمه واقعاً

خلاصه که ماه مبارک به نیمه رسید و ما هییییییییییییییییییچ نفهمیدیم





برچسب ها : همسرانه  ,
<      1   2   3   4      >