سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

سلام

اعیاد مبارک

جمعه هم ناهار هم شام مهمون داشتم،مثلاً گفتن کباب بگیرید که زیاد اذیت نشید اما کاش یه خورش درست کرده بودم چون هیچی که از کارام کم نشد بدتر جیب آقای همسر دچار شک شد:))

هم میلاد پیامبر و امام صادق بود،هم سی و سومین سالگرد انقلابو هم سی و دومین سالگرد ورود آقای همسر به دنیا:دی

من و خانم فاطمه که هیچی نخریدیم واسه بابایی!!

خب از شیرین کاری های دخترکم بگم

یواش یواش دوست داره از جاش بلند بشه مخصوصاً وقتی به یه جایی مثل بالش تکیه ش میدم

اونوری اگه بذارمش گردنش رو میاره بالا و خیلی با نمک میشه اما کلاً خوشش نمیاد اونوری!

خیلی به سختی میتونی جغجغه هاش رو بگیره

یه سری اصوات هم از خودش خارج میکنه که باباش میگه داره میگه "بابا"،خوبه والا از صبح تا شب ما باهاش هستیم ایشون اول میگن بابا!!!

هرچیزی رو میکنه توی  دهنش،بعضی صبح ها که خیلی خوابم میاد و داره نق میزنه دستم رو میکنم توی دهنش اونم همچین ملچ مولوچ میکنه تا خوابش میبره-البته اون مال وقتیه که سیر تشریف دارن خانم-





برچسب ها : مادرانه  ,

دیروز دوستام بعد از مدتها اومدن خونه مون

معصومه و محمد مهدی

معصومه و زینب

انسیه

با اینکه مدت زمان کنار هم بودنمون کم بود اما خوش گذشت

بحثمون بچه داری بود و سختی هاش!!!!

رفتیم توی اتاق که زینب رو مامانش عوض کنه نشستیم بحث میکنیم که کدوم پوشک بهتر ه و چرا و ... داریم بحث کارشناسی میکنیم عین 3 تا مهندس صنایع واقعی:))))

زینب و فاطمه رو گذاشتیم کنار هم

زینب خانم چون بزرگتر بود دست خانم فاطمه ما رو گرفته بود و میخورد

خانم فاطمه ی ما هم نق نمیزد!

اومدم عکس بندازم شارژ دوربینم تموم شد

حالا یه عکس دارن که کنار هم هستن، اگه مامانش اجازه داد میزارم





برچسب ها : مادرانه  ,

من از این به بعد هر هفته واکسن میزنم

آخه بچه م از دیروز اینقدر آروووووووووووووووم شده که نگو

خوابش رو که دیگه نگو، به زور بیدارش میکنم استامینوفن بهش ساخته:))

البته خدا رو شکر بعد از 24 ساعت هنوز هیچ مشکلی با واکسن پیدا نکرده

دیشب خیلی استرس داشتم که نکنه تب کنه که بخیر گذشت

11.5 بود که خوابید به آقای همسر میگم بیدار بمون که 12 بهش قطره بدیم،یهو دیدی خوابم میبره تا اون موقع

میگه اگه یادم رفت و خوابم برد چی؟؟؟؟؟؟؟؟

یعنی من کشته ی مرده ی آلزایمر زودرس آقای همسرم!

با تاخیر 9 ربیع مبارک، انشالله همه مون از منتظران "واقعی" آقا باشیم ....

امروز عمیقاً دلم میخواتس برم نماز،اما خب فسقلی رو نمیشد جایی گذاشت و فلذا باباش جیم زده و رفته

ناهار هم قراره ساندویج کثیف بخره بیاره که روز تعطیل خوبی داشته باشیم:))





برچسب ها : مادرانه  ,

شب تلخ ....

دیروز رفتیم دکتر، چون دکتر خودش فقط صبحها بود و من دوست داشتم آقای همسر در جریان بچه قرار بگیره رفتیم پیش یکی دیگه که تعریفش رو از خیلیها شنیده بودم

نشستم گفتم بچه م هم کم خوابه هم بد شیر میخوره

وزنش کرد گفت اینقدر به بچه ت شیر نده:)) هر 3 ساعت یه بار!گفتم اگه نخورد چی،گفت بهش شیر نده تا 3 ساعت بعد،خودش یاد میگیره دیگه!!!

بعد شروع کردم مدل خوابیدنش رو تعریف کردن!!!کلی دعوامون کرد که چرا بچه رو اینطوری عادت میدین و روی پا خوابوندن بدترین کار ه!من الان رو نمیبینم و دارم در مورد چند ماه دیگه میگیم و ....

گفت بذارید چند شب گریه کنه تا خودش خوابش ببره و یواش یواش خوب میشه

ما هم دیشب همین کار رو کردیم

الهی بمیرم واسه دخترم اولش گریه میکرد بعد یواش یواش شروع کرد به جیغ زدن تا اینکه خوبش برد دوباره بعد از یه ربع نیم ساعت بیدار شد و این دفعه شدیدتر گریه میکرد و آخراش دیگه ناله میکرد یه جوری که هم من هم آقای همسر گریه مون گرفته بود،مگه یه پدر مادر چقدر میتونه دلشون از سنگ باشه که ضجه ی بچه ش رو ببینه و کاری نکنه ....از طرفی همه ش نگران بودم نکنه توی روحیه ش تاثیر بد بذاره و ...

دیشب بالاخره خوابید و 6 صبح به زور بیدارش کردم برای شیر خوردن،اما خیلی نگرانم نمیدونم کاری که کردیم درست بود یا نه!

همه ش توی دلم میگفتم خدایا خودت میدونی که ما عاشق بچه مونیم بهش بگو و توی دلش بنداز که ما برای خاطر خودش داریم این کار رو میکنیم...

دکتر گفت اینقدر بهش نچسب!یه کم به کارای خودت برس (من رسماً از وقتی خانم فاطمه بیدار ه تا وقتی بخوابه همه ش کنارشم یا برم توی آشپزخونه هم جلوی دیدشم) حالا امروز برای اولین بار خودش خوابش برد،یه کم فقط نق زد تا خوابید ....

خدا خودش بهمون کمک کنه که اگه راهی که میریم درسته بتونیم ادامه بدیم ...





برچسب ها : مادرانه  ,

ساعت 1.5 با کلی زحمت خوابوندمش خانم کوچولو رو،از 11 نق خواب میزد اما تا میذاشتمش توی جاش بیدار میشد

دیگه ساعت 12 شروع کرد به صدا در آوردن از خودش که یعنی به من توجه کنید:))

حدودای 4 بود که با صدای ملچ مولوچ خوردن دستش بیدار شدم

من نمیدونم چرا اینقدر دستش رو میخوره بعضی وقتها تا مچ دستش رو میکنه توی دهنش و نزدیکه که بالا بیاره!!!

بهش شیر دادم به این امید که الان میخوابه، اما زهی تصور باطل

خانم تازه سرحال شده بود!

دلم میخواست موهام رو بکنم اما شیطون وقتی میخنده میدونه حریف ما میشه

تا 5 با هم کل کل کردیم تا اینکه آقای همسر بیدار شد و دادمش بهش و خودم از خستگی بیهوش شدم

فکر کنم اخلاق بد مامانش رو گرفته شبا بیدار، تا ظهر خواب!!!

خدا بخیر بگذرونه:))





برچسب ها : مادرانه  ,

خانم فاطمه یواش یواش داره میشه 2ماهش ...

تغییراتش اینقدر چشمگیر ه که باورم نمیشه این همون کوچولوی 2 ماهه قبله که هیچ کاری بلد نبود بکنه

الان به نور و صدا واکنش نشون میده

صداهای آشنا رو میشناسه

موقع شیر خوردن حسابی بازیگوش شده، اگه همه جا خاموش باشه و یه جایی چراغ روشن باشه همه ی حواسش اونجاست

اسباب بازی جدیدش شده قوطی داروی من که هم بزرگه و هم رنگش مشکی و سیاهه و وقتی تکونش میدم کلی میخنده برام

دیشب واسه اولین بار من و باباش بردیمش حموم ،قبلنا میبردیم اما سرش رو نمیشستیم اما دیشب دیگه کله ی بچه م بو قورمه سبزی گرفته بود و مجبور شدیم بشوریم،تا حالا بابام مسئولش بود:))

باباش براش حکم دیازپام رو داره! دیشب 1 ساعت سعی کردم بخوابونمش نشد تا باباش گذاشت روی پاش خوابیـــــــــــــــــــــــــــــد تا 4 صبح

از صدای جیغ زدنش نگم که وحشتناکه

شنیده بودم میگفتن گوش آدم زنگ میزنه اما تا حالا توی موقعیتش نبودم اما وقتی گریه میکنه و بهش محل نمیدم یهو یه جیغایی میزنه که همه محل میفهمن بعدشم هق هق میکنه و یه جوری خودش رو لوس میکنه انگار که بهش ظلم کردی!!!

برم که داره دستش رو توی حلقش میکنه و یهو شاید بالا بیاره!فسقلی پستونک نمیگیره اما به جاش دست خور حرفه ای شده:دی





برچسب ها : مادرانه  ,

جمعه ای با دخترکمون رفتیم بهشت زهرا ...

شکر خدا دخترم مثل بقیه نی نی ها عاشق ماشین سواریه و تا سوار ماشین میشه خوابش میبره ...

یه بنده خدایی گفت،وای بچه رو بردید بهشت زهرا،حالا شب خوابش نمیبره که! اما شکرخدا راحت خوابید ...

این روزا هم ما، هم خانم فاطمه برنامه های خوابمون منظم تر شده

وسطای شب اگه کم بیارم میسپارمش دست آقای همسر که خودش یه کاریش بکنه

البته در صورتی که سیر باشه و جاش تمیز باشه و ...

آقای همسر هم متخصص خوابوندن بچه روی پا شده، هرچی میگم اینقدر این بچه رو تکون نده دل و روده ش میریزه بهم میگه باید بخوابه دیگه :دی

دیروز ساعت 1 یه بنده خدایی زنگ زد که میاید ساعت 3.5 بریم مشهد با قطار

یک ربع طول کشید تا تصمیم بگیریم

همه ش هم دلنگرانی م خانم فاطمه بود که مشهد هم سرد ه و هم شلوغ و دست تنها نمیشه کاری کرد

از طرفی قطار غیر قابل پیش بینی ه

اما همه ش میگفتم نکنه دعوت نشدیم و اینا همه ش بهونه ست ...

بالاخره گفتیم نمیایم

قبلنا که نی نی نبود تا یه جایی جور میشد زود میرفتیم اما حالا باید هزار تا بالا و پایین کنی

انشالله اونایی که مشهدن نایب الزیاره مون باشن

التماس دعا





برچسب ها : مادرانه  ,
<   <<   21   22   23   24   25      >