سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

 

امروز اتفاق بدی افتاد!همسرجان به شدت خسته بود و از ساعت سه هم ماشینش خراب شده بود توی این ترافیک و ... تا برسه شده بود هفت شب!

منم از ختم قران رفتم خونه مامانم پیش دخترک تا با همسر برگردیم خونه!(سه هفته بود نشزه بود واسه این مراسم برم)

امادگی خستگیش رو داشتم اما نه تا این حد!

من اماده بودم که زنگ زد بریم پایین که خودش اومد بالا و چایی خورد!

دخترک مثل همیشه شروع کرد به نق زدن که من نمیام و میخوام اینجا بمونم و ...(فیلم هر دفعشه اما به مراتب از قبل بهتر شده)


همسرجان هم منتظر تلنگر,گفت مامان,دختر تا دو روز اجازه نداره بیاد اینجا اگه یه کلمه دیگه نق بزنه!من خواستم ارومش کنم که دخترم داره اماده میشه و الان میریم و از این حرفا!که یهو همسرجان دایورت کرد روی من,که اگه میخوای بری جایی چرا بچه ت رو نمیبری و ...یه لحظه شاخام دراومد!مگه من چقدر تنهایی جایی میرم که این حرفا رو میزنه اما به خودم مسلط شدم و جوابش رو ندادم و حتی ارومش هم کردم!باز همسرجان ادامه داد اونایی که ماماناشون پیششون نیستن چیکار میکنن,تو هم مثل اونا باش!منم گفتم که انسیه,معصومه بچه هاشون رو پیش شوهرشون گذاشتند(یه قسمتش دروغ بود فقط؛) ) و خب وقتی تو نیستی مجبورم دیگه!

خلاصه که با سلام و صلوات اومدیم خونه و بعدش هم اوضاع خوب شد فقط همسر به شدت خسته بود هم جسمی هم فکری که ساعت نه خوابید!

حالا این وسط چون این حرفا جلوی مامانم زده شده بود مامانم مسیج زده که " سلام محدثه جان مگر دخترت پیش ما بی ادب میشود  اصلا دوست ندارم ....اقا اینطور رفتار با تو داشته باشد "

البته من میدونم که مامانه و مملو از احساسات و واسه همین زود ماس مالیش کردم و گفتم از نق زدنهای دختر خسته بود و این چیزا پیش میاد و اران همه چیز اوکی شده و ...

اما این وسط واسه مامانم ناراحت شدم,بنده خدا این همه زحمت دختر رو میکشه,اونوخ اینجور برخورد حقش نبود!از طرفی تاحالا که دخترک سه سال و سه ماهش داره میشه تا حالا دختر رو حتی یک ساعت هم پیش فامیلای همسر نذاشتم (اصلا هیچ تمایلی نشون نمیدن برای نگه داشتنش)و تنها کمک کارم مامان و بابام هستن!ادمی هم نیستم که تند تند برم بیرون و بچه م رو بذارم اونجا,پس نباید دو روز پشت سر هم گذاشتن دخترک,اینقدر پررنگ توی نظرش بیاد!در ضمن با اینکه دیروز مهمونی بودم اما شام و ناهارمون اماده بود و خونه جمع و جور و....

یه وقتایی به خودم میگم واقعا لازمه بیست و چهار ساعته توی خونه باشم؟!

همسر من واقعا هیچ مسیولیتی رو نسبت به دخترک و حتی کارهای خونه نمیپذیره!البته مقداریش رو بهش حق میدم چون واقعا از لحاظ کاری تحت فشاره اما ایا واقعا حتی دو تا ظرف رو هم نمیتونه برداره از سر سفره,یه قطره نمیتونه بریزه توی چشم دختر,دیروز البته بهش گفتم سجاده ت رو جمع کن که دختر فکر نکنه باید بریزه و مامانش جمع کنه,تازه اونم با کلی شوخی و خنده که یه وخ برنخوره بهش!

به شدت دلم میخواد ماجرای امروز رو برای مادرهمسرجان بگم!واقعا میخوام بدونم ایا اونا تحمل این حرفها رو از طرف دامادشون دارند!البته به ندای دلم سعی میکنم توجه نکنم!

پ.ن. اینا رو که مینویسم دوست دارم اگه کسی فکر میکنه برخوردای من اشتباهه بهم گوشزد کنه,وگرنه صرف نوشتنش واقعا فایده ای نداره!

 





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  , عروسانه(دخترانه)  ,