امروز بالاخره برای دخترک یه داستان ساختم!
یعنی دیشب بهش گفتم امروز هم با اب و تاب جلوی دخترک به بقیه گفتم!!!
گفتم جلوی چشم راستت یه چیزیه شبیه یه پرده ی خیلی نازک,که باعث میشه تار ببینی,خوب نبینی!
حالا دکتر نوید*گفته شنبه دخترک رو ببریم پیشش یه کاری کنه(نگفتم عمل) که اون پرده از بین بره,یه دو سه روز هم بعدش باید قطره بریزیم تا دیگه چشمش خوبه خوب بشه و مثل اون یکی همه جا رو خوب ببینه!
تازه دکتر نوید اینقدر دخترک رو دوست داره که قراره بهش یه جایزه ی خوشگل هم بده(باید یادم باشه با خودم یه هدیه کادو شده ببرم بگم دکتر داده,هنوز نمیدونم البته چی باشه بهتره)
داستان رو بیشتر کشش ندادم که سوال پیچم نکنه! حالا سعی میکنم تا شنبه یه سری اطلاعات کم هم بهش بدم!البته فکر نکنم بتونم درمورد سرم و بیهوشی و اتاق عمل بهش چیزی بگم!
*یه همچین خانواده ای هستیم,دکتر فوق تخصص مملکت چون باباش از یک روزگی دخترک,دکترش بوده,حالا حکم دوست خانوادگی رو داره واسمون,اینقدر که با اسم کوچیک صداش میکنیم:دی
برچسب ها : مادرانه , چشم دخترک ,