RSS

دیشب رفتیم دیدن زینب سادات که واسه دنیا اومدن یه کم عجله داشت و یه 3 هفته ای زودتر اومد!البته شکر خدا وزنش خوب بود-2800- و توی دستگاه هم نذاشته بودنش.

وای وقتی دیدمش یادم افتاد که خانم فاطمه ی منم همین قدریا بوده .... شب هی یادش می افتادم و هی خدا رو شکر میکردم! دست و پای کوچولوش رو بوس میکردم... واقعاً قدرت خدا توی تک تک انگشتاش نمایان بود تازه این قسمتیه که ما میبینیم توی بدن چه خبره الله اعلم!

مرتب به خدا میگفتم اگه شبا بیدار ه ومن غر میزنم و ... یه وقت نزنی به حساب ناشکری، بزن به حساب ضعف جسم ما وگرنه لال بشه زبونی که بخواد ناشکری کنه ...

راستی مهندسای عزیز، روزتون مبارک!





برچسب ها : مادرانه  , همینجورانه  ,

دخترکم دوباره خوابش بهم خورده!خب حتماًیه چیزی هست دیگه

الان حدود 10 روز ه و دیشب دیگه اوجش بود!!!اتا 5.5 صبح بیدرا بود وقتی میخواستم بذارمش صرجاش یه عالمه نذر و نیاز و خواهش از خدا که دیگه بیدرا نشه واسه چند ساعت که من بتونم بخوابم!!!

نمیدونم چرا اینجوری شده باز ... قبلش قشنگ 3-4 ساعت میخوابید،بیدار میشد و شیر میخورد و دوباره خوابش میبرد اما الان نه!!! وای چقدر دلم میخواست یه ادم با تجربه توی خونه مون بود و بهم میگفت اگه فلان کار رو بکنی خوبه،فلان کار رو بکنی خوابش میبره و ...

تا میذارمش زمین،خوابه خوابه اما بعد از 5 دقیقه شروع میکنه دست خوردن و بعد از چند لحظه هم نق میزنه که یعنی بیاید منو بغل کنید!!! دیشب ساعت 4 بلند بلند سر و صدا از خودش در می اورد ...

ساعت 3 آقای همسر رو صدا زدم که دیگه دارم میمیرم بیا خانم فاطمه رو بگیر اما بازم خوابم نبرد اون 1 ساعتی که بغل باباش بود

خدا بخیر بگذرونه و دعا کنید زودتر خواش خوب بشه



دیشب حدود ساعت 12 داشتم به دخترکم شیر میدادم،به خودم گفتم امشب موقع شیر دادن نه نازش کنم نه باهاش حرف بزنم که بخوابه!

به خیال خودم وقتی محلش نذارم،اونم کاری به کارم نداره.

هر از گاهی چشماش رو باز میکرد و میدید من هیچ عکس العملی نشون نمیدم باز با چشمای بسته به شیر خوردن ادامه میداد تا اینکه یهو  چند لحظه ای به صورتم زل زد ... کلی جلوی خودم رو گرفتم که به اون نگاه با مزه ش نخندم،اما اون موفق شد و من خندیدم بهش! انگار منتظر یه فرصت بود بلافاصله شروع کرد به صدا در آوردن از خودش ...

فسقلی عمیقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاً منو گذاشته سرکار:))



1- پریروز آقای همسر کم مونده بود دخترش رو بخوره

اونم حسابی واسه باباش نمک میریخت و صحبت میکرد و چشم و ابرو میومد و ...

یهو باباش سفت بغلش کرد و گفت عشقمی (کلاً بچه که میاد نقش همسر بودن به مادر بودن تبدیل میشه و دیگه کسی ما رو تحویل نمیگیره)

از طرف خانم فاطمه گفتم اگه عشقتم پس کادوی ولنتاینم کو؟

ساعت 10 شب رفت که عمه جون رو برسونه 2 تا بسته پوشک خرید 50 تومن،گفت اینم هدیه ولنتاین دخترم!!!!

2- اون روز این دخمل ما هی سخنرانی میکرد تا میومدیم ازش فیلم بگیریم به دوربین زل میزد و ساکت میشد!!!! یعنی بچه های الان چی میخوان بشن بعداً!!!!

3- آقای همسر ماست دبه ای خریده، داره میخوره میگه الان که 2 تاییم و اون فسقلی هنوز هیچی نمیخوره من دبه ای خریدم پس فردا با 5 تا بچه ی قد و نیم قد باید چند تا ماست بخرم!

اگه دستم به خانم فاطمه بند نبود حتماً همون دبه ی ماست رو میزدم بر سر مبارکش که دیگه رویای همچین چیزی رو هم توی سرش نداشته باشه!!!





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,

سلام

اعیاد مبارک

جمعه هم ناهار هم شام مهمون داشتم،مثلاً گفتن کباب بگیرید که زیاد اذیت نشید اما کاش یه خورش درست کرده بودم چون هیچی که از کارام کم نشد بدتر جیب آقای همسر دچار شک شد:))

هم میلاد پیامبر و امام صادق بود،هم سی و سومین سالگرد انقلابو هم سی و دومین سالگرد ورود آقای همسر به دنیا:دی

من و خانم فاطمه که هیچی نخریدیم واسه بابایی!!

خب از شیرین کاری های دخترکم بگم

یواش یواش دوست داره از جاش بلند بشه مخصوصاً وقتی به یه جایی مثل بالش تکیه ش میدم

اونوری اگه بذارمش گردنش رو میاره بالا و خیلی با نمک میشه اما کلاً خوشش نمیاد اونوری!

خیلی به سختی میتونی جغجغه هاش رو بگیره

یه سری اصوات هم از خودش خارج میکنه که باباش میگه داره میگه "بابا"،خوبه والا از صبح تا شب ما باهاش هستیم ایشون اول میگن بابا!!!

هرچیزی رو میکنه توی  دهنش،بعضی صبح ها که خیلی خوابم میاد و داره نق میزنه دستم رو میکنم توی دهنش اونم همچین ملچ مولوچ میکنه تا خوابش میبره-البته اون مال وقتیه که سیر تشریف دارن خانم-





برچسب ها : مادرانه  ,

دیروز دوستام بعد از مدتها اومدن خونه مون

معصومه و محمد مهدی

معصومه و زینب

انسیه

با اینکه مدت زمان کنار هم بودنمون کم بود اما خوش گذشت

بحثمون بچه داری بود و سختی هاش!!!!

رفتیم توی اتاق که زینب رو مامانش عوض کنه نشستیم بحث میکنیم که کدوم پوشک بهتر ه و چرا و ... داریم بحث کارشناسی میکنیم عین 3 تا مهندس صنایع واقعی:))))

زینب و فاطمه رو گذاشتیم کنار هم

زینب خانم چون بزرگتر بود دست خانم فاطمه ما رو گرفته بود و میخورد

خانم فاطمه ی ما هم نق نمیزد!

اومدم عکس بندازم شارژ دوربینم تموم شد

حالا یه عکس دارن که کنار هم هستن، اگه مامانش اجازه داد میزارم





برچسب ها : مادرانه  ,

من از این به بعد هر هفته واکسن میزنم

آخه بچه م از دیروز اینقدر آروووووووووووووووم شده که نگو

خوابش رو که دیگه نگو، به زور بیدارش میکنم استامینوفن بهش ساخته:))

البته خدا رو شکر بعد از 24 ساعت هنوز هیچ مشکلی با واکسن پیدا نکرده

دیشب خیلی استرس داشتم که نکنه تب کنه که بخیر گذشت

11.5 بود که خوابید به آقای همسر میگم بیدار بمون که 12 بهش قطره بدیم،یهو دیدی خوابم میبره تا اون موقع

میگه اگه یادم رفت و خوابم برد چی؟؟؟؟؟؟؟؟

یعنی من کشته ی مرده ی آلزایمر زودرس آقای همسرم!

با تاخیر 9 ربیع مبارک، انشالله همه مون از منتظران "واقعی" آقا باشیم ....

امروز عمیقاً دلم میخواتس برم نماز،اما خب فسقلی رو نمیشد جایی گذاشت و فلذا باباش جیم زده و رفته

ناهار هم قراره ساندویج کثیف بخره بیاره که روز تعطیل خوبی داشته باشیم:))





برچسب ها : مادرانه  ,
<   <<   56   57   58      >