سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

نمیدونم چر باید اتفاقای بد روزای مهم بیوفته!امروز برای من روز مهمیه به خاطر دفاع دوستم!

و دقیقاً صبح باید بی خوابه بزنه به سرم و بعد نماز نخوابم و الکی الکی سر غذا با همسرجانم بحثمون بشه و اون با اوقات تلخی از خونه بره بیرون و غذا رو نبره و آخرش هم بهم مسیج بزنه ان الله لایحب کل مختال فخور!

و من از اون موقع دارم با خودم میجنگم که من مختال فخورم یا تو!

و توی ذهنم هزارتا سناریو درست میکنم که با کدومش پیش برم که بهش ثابت کنم داری اشتباه میکنی و بی خیال همه شون میشم ....

شاید من دارم اشتباه میکنم!

نمیدونم چرا امروز صبح الکی الکی یه موضوع کوچیک رو به یه بجث بزرگ تبدیل کرد نمیتونم فعل "تبدیل کردم" رو به کار ببرم چون واقعاً امروز من فقط سر اینکه روغن اضافی ریخت توی غذا بهش گفتم از دستت ناراحت شدم چون من به خاطر تو روغن رو ریخته بودم تمام این حرفها هم بدون اخم و تخم و صدای بلند و ... بود!و بعد یهو خیلی ماجرا پیچیده شد!اینقدر که بهم گفت خوب شد یه کاره ای نشدی وگرنه هر کی بهت میگفت بالای چشمت ابروئه بهت بر میخورد و ....!!!گفتم من غذا رو دیشب ساعت 12 با اون همه خستگی برای تو درست کردم!اما بعدش گفت چرا منت میذاری!!!!

ناراحتم از دست خودم از دست همسرجان از دست خانواده هایی که ما رو اینجوری تربیت کردن!!!





برچسب ها : همسرانه  ,

کلاً فکر کنم بی خیال نوشتن شدم!چرا؟!

5 شنبه که خانم کوچولو خواب بود داشتم قسمت حرکت دکتر سلطانی رو میخوندم و از تووش بازی بپر بپر روی بالش رو در آوردم و یه 1 ساعتی بازی کردیم و عجیب خوش گذشت!

جمعه هم رفتیم همایش شیرخوارگان حسینی که البته عجییییییییییییییب شلوغ بود و ...

امروز هم یه سری کاغذ کادو ریختم جلومون و گفتم بیا یانا رو خورد کنیم!جالبه که خیلی خوب نمیتونست اینا رو پاره کنه اما قبلنا تبحرش بیشتر بود!بعدشم با قیچی افتادیم به جونشون و با یه کم چسب سعی کردیم بچسبونیمشون به یه ورق دیگه!البته خیلی هدفمند نبود اما بچه م حسابی حوصله ش سر رفته بود که با این کارا کلی انرژی گرفت!

همینا علی الحساب





برچسب ها : مادرانه  ,

محرم

این حسین کیست که عالم همه ی دیوانه ی اوست؟!



سخنرانی دکتر فرهنگ رو ریختم توی فلش برای خواهرشوهرم

اونا هم یه روز که داشتن با مادرشوهر و پدرشوهر میرفتن سمت خونه شون اونوگوش دادن!

جالب اینجاست که پدرشوهر و مادرشوهرم به طرز عمیقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ازش استقبال کردن!

اینقدر که مادرشوهرم دیروز به همسرجان میگفت شماها حرف دکتر فرهنگ رو الکی گوش میدید و یه گوشتون در ه یکی دروازه!!!

یا پدرشوهر اینقدر خوشش اومده بود  میگفت توی مهمونی بذارن همه گوش بدن!

باور کن!





برچسب ها : عروسانه(دخترانه)  ,

داریم شام میخوریم

من از همه وزدتر تموم کردم

خانم کوچولو داره با اون قاشق کوچولوش هی توی ظرفم غذا میریزه!میگم مامان جان من سیر شدم ااما گوشش بدهکار نیست!...

همسرجان هم غذاش تموم شده و من ازش میپرسم که سیر شدی؟

بعد از اینکه گفت بله!خانم کوچولو با یه قر و قمیشی توی صداش گفت نوش جون!

یعنی همه ش محو حرفاشم و دلم میخواد بچلونمش بس که شیرین زبونه:*



نشسته یه ورق گرفته دستش و بلند میگه

بیسم ی الله الرحمن الرحیم!

باور کن!





برچسب ها : مادرانه  ,

بهش میگم خانم کوچولو جان

میگه جاااااااااااااااان!

و من دلم قیلی ویلی میره که بچلونمش به جای اینکه بقیه حرفم رو بزنم





برچسب ها : مادرانه  ,
   1   2      >