جمعه هم به سلامیت عروسی عمه جون خانم کوچولو بزگزار شد ...
خداروشکر به خیر و خوشی گذشت ...
مادر همسرجان خیلی استرس داشت و همه ش میگفت چه اشتباهی کردم دادمش راه دور ... اما شب عروسی بهش گفتم دیگه راحت شدی و ... تصدیق کرد!
ما هم به عنوان کادوی پاتختی براشون یه و ان یکاد خریدیم و چون قرار بود پاتختی نریم همون شب دادیم و دست به دستشون کردیم و برگشتیم!
تا برسیم تهران حدود 2.5 شده بود!تا آرایش و موها رو باز کنم شد 3...
همسرجان همه ش غر میزد و گفت من دیگه راضی نیستم این سنجاقها رو بزنی به سرت!یه سشوار میکشیدی تموم میشد میرفت دیگه!
یعنی آخراش دیگه با انبر این سنجاقا رو میشکوند و از سرم در می آورد!!!
فکر کنم دیگه هیچ وقت از این کارا نکنم بس که عذاب کشیدم و 5 ساعت توی آرایشگاه علاف شدم و ....
برچسب ها : عروسانه(دخترانه) ,