سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

امروز من و خانم کوچولو دم دمای ظهر با هم رفتیم بیرون و یه نیم ساعتی توی کالسکه نشست و بیرون رو نگاه کرد!

بعدش زود اومدیم خونه و کالسکه رو گذاشتیم دم در و رفتیم مسجد برای نماز

البته حواسم خیلی به نماز خوندنم نبود بس که این پله های مسجد خطرناکن اما خب حس خوبی بود -فکر نمیکردم مسجد سر ظهر اینقدر شلوغ باشه-

وقتی توی خیابون به سمت مسجد دستش توی دستم بود حس فوق العاده ای داشتم ...

دیگه لازم نبود برای گرفتن دستش قدم رو کوتاه کنم....

خدایا!همه جوره شکرت:)





برچسب ها : مادرانه  ,