سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

* امروز قرار بود بریم عید دیدنی، اولین عید دیدنی غیر از بابا و مامان!!!

صبح که رفتم توی آیینه دسشویی خودم رو دیدم حالم بد شد! واقعاً قیافه م خراب و داغون بود با یه عالمه جووووووووووووش ناشی از خوردن گرمیجات ِ زورکی!

دم رفن که بود واقعاً دلم درد گرفه بود البته نه در حدی که نتونم برم مهمونی رو اما گفتم حالم رو به راه نیست و همسرجان هم بنده خدا اصراری نکرد!

داشت آماده میشد گفت " معرفت و مهربونی آدما مهمتر از زیبایی ظاهریشونه"

خودمو زدم به اون راه که چی میگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟! اما فهمیدم که فهمیده دلیل اصلی نرفتنم واقعاً نارضایتی از شرایط الانم هست!

* رسیدم ب پستای 720-730، اینجاها دیگه زندگیمون شروع شده و از اون سر در گمی پستهای دوسال اول ِنوشتن،یه کم خلاص شده بودم!امروز یکی میگفت کاش اون روزها نبود،گفتم شاید چون بوده قدر الان رو میشه بیشتر فهمید،اما چه میشه کرد از تاثیر خاطرات .... 

*ناراحتم که داره تعطیلات تموم میشه! من هنوز اینقدر رو به راه نشدم که ریه هام رو پر از هوای بهاری این روزها کنم .... اما خداروشکر که کنار هم هستیم ...





برچسب ها : همینجورانه  ,