سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

به نام خدا

این چند وقت که مامان و بابا نیستن ما واقعاً دچار کمبود تفریحات شدیم!حالا نه که خونه ی مامان اینا بزن و برقص باشه اما همین که میرفتیم اونجا و دخترک با همسن و سالاش بازی میکرد،میومدیم خونه دیگه کمتر بهونه میگرفت که اخ حوصله م سر رفته،مامان بیا بازی کنیم، بابا پس کی میاد و ...

حالا این بچه از صبح منتظره که باباش بیاد و همسرجان وقتی میرسه علاوه بر خستگی جسمی،خستگی فکری هم داره و شاید این بچه چهاربار پنج بار صدا میکنه تا باباش جواب میده و تازه نهایتش باباش حال داره یه کتاب براش بخونه و این بچه پر از انرژیه!

واقعاً فکرم درگیرشه و دلم میخواد یه کاری بکنم ...

امروز ساعت 3 پاشدیم مادر و دختری رفتیم یه پارک که البته برای رسیدن به اونجا باید ماشین سوار میشدیم و اونجا یه دوست پیدا کرد پنج سالش بود و کلی بهشون خوش گذشت!بعد هم برگشت یواش یواش به هر بهونه ای پیاده آوردمش تا دم خونه! 

توی راه هم یه نون سنگگ گرفتیم دستمون و نزدیکای خونه سبزی هم خریدیم و ....

خلاصه که واسه جفتمون خوب بود!البته باید به فکر یه راه دایمی باشم! شنیدم خانه های اسباب بازی ساعتی داره اما واقعاً دلم نمیخواد بچه م توی این سن با هر کسی همبازی باشه چون میبینم که چطور حتی نوع حرف زدنش هم تحت تاثیر همبازیش قرار میگیره منظورم حرف بد زدن نیست،لحن صحبتشه، اصطلاحاتی که به کار میگیره و ...

یه وقتایی دلم میخواست شوهرم یه کار ساده معمولی داشت که سر یه ساعت مشخصی میرفت سر یه ساعتی میومد با یه حقوق ثابت و بی دغدغه! واقعا ًاین مدت خسته شدم از این همه استرسی که همراهشه ....





برچسب ها : مادرانه  , همسرانه  ,