شب که میشه انگار غم عالم میاد توی ذهنم,از همون صبح عمل هی همه چیز جلوی چشمم رژه میره تا وقتی بخوان از بچه م خون بگیرن و بعد از ما جداش کنن و ببرنش اتاق عمل و .... بعد بچه م بهوش بیاد و سوزش چشماشو و بستن چشمشو و ....
هی اشکام گوله گوله میریزه روی بالشو ....
بعد تا میخوام دعا کنم واسه ارامشمون,یاد همه اونایی میوفتم که بعد از عمل هم امیدی به بهبود پاره ی تنشون ندارند....
کاش این شبا زودتر بگذره .. .
خدایا!من واقعا تحمل همین امتحان کوچولوهات رو هم ندارم....
پ.ن.نمیدونم اصلا بهش درمورد عمل بگم یا یهو مواجه بشه,اگر کسی تجربه ای داره بگه لطفا
برچسب ها : دل تنگانه(مذهبی) , چشم دخترک ,