سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS

 پریروز با باباجانم و دخترک داشتیم از میدون آرژانتین رد میشدیم!

بابام یاد قدیما کرد,یه خاطره گفت,من بهش گفتم اونو وللش,بابا یادته از ارژانتین تا هفت تیر پیاده رفتیم,بابام گفت همونی که مخمو زدی[نیشخند] منم مظلووووووووم[چشمک]

بعد من به بابام یه عااااالمه از خاطرات قدیمی رو گفتم و بعدش هم اضافه کردم چجوری اینقدر ما را ازاد میذاشتید,نگران نبودید ما معتاد بشیم؟! بابام خندیدددددددد

پرسید حالا چه جور بابایی بودم؟!گفتم مااااااااه,من که فکر نکنم واسه بچه هام اینجوری باشم!

پ.ن. اینو داشتم واسه پست اخر معصومه کامنت میذاشتم,بعد گفتم اینجا بنویسم که خاطره ش بمونه!!!





برچسب ها : عروسانه(دخترانه)  , رفیقانه  ,