هفته ی قبل هفته ی بدی بود،هفته ی سختی بود! یه ویروس سرسخت افتاده بود به جون دخترک نازنینم و چهار روز توی تب شدید سوخت و از وسطاش هم تب همراه شد با سرفه های وحشتناک!
فکر کنم سه شنبه بود که نصفه های شب بعد از سه شب بی خوابی، دخترک هر یک ربع بیدار میشد و جیغ میزد و لگد مینداخت و گریه میکرد و .... و من و همسرجان مستاصل بودیم! نه بغلمون میومد، نه باهامون حرف میزد .... من همونجا نشستم گریه کردم، بماند که برای خودم زدم صحرای کربلا اما واقعاً تحمل مریضی ندارم، اونم مریضی دخترکم رو ....
* من فکر میکنم این ویروس و امثالهم توی دنیای الان اسمش رو میذارن ویروس ، واقعاً یه دو دو تا چهارتاست توی دنیا! یعنی احتمالاً یه امتحانه یا سخت تر بخوام فکر کنم اثر گناهامونه!
* هفته قبل هشتاد تومن پول دکتر دادیم و هرسه بار نظر دکترا این بود که ویروسه! من کلاً سعی میکنم دکتر کم برم، شرایط چه جوری بود که ما دوشنبه و سه شنبه و پنج شنبه با حالت اضطرار دخترک رو بردیم دکتر! حالا شاید این پول برای زندگی ما پول مهمی نباشه (به قول بابام فدای سر بچه ت) اما واقعاً چقدر سخته برای خانواده هایی که هم مشکل مادی دارند و هم نگرانی مریضی بچه هاشون رو ...
برچسب ها : مادرانه , دل تنگانه(مذهبی) ,